2022-12-31

جنگ هیبریدی و یارگیری از سینمای ایران: یازده پرده از سناریوی نمایشِ اعتراف‌گیری




نویسنده: رضا صدیق
منبع: سایت جدال

در طول سالیان گذشته و به خصوص پس از سال 88 و جذب بسیاری از روزنامه‌نگاران اصلاح‌طلب به رسانه‌های استعماری، هرگاه فیلمی از ایران به یکی از جشنواره‌های مهم اروپایی می‌رفت، در نشست‌های خبری مورد حمله و هجمه سوالات سیاسی از سوی این روزنامه‌نگاران قرار می‌گرفت. به عبارتی این روزنامه‌نگاران که حالا جذب رسانه‌های استعماری شده بودند و پیشتر نیز در ایران در حوزه فرهنگ و هنر با این سینماگران رابطه داشتند، موظف شده بودند که در هر نشست خبری و هر جشنواره ای، جلسه اعتراف گیری به راه بیاندازند و بر این سینماگران فشار بیاورند تا خوراک رسانه‌ای تازه ای تولید کنند.

این دست سوالات بر اساس اتفاقات ریز و درشتی بود که در ایران رخ می داد. از خبر توقیف یک فیلم تا حادثه پلاسکو، از برجام تا اظهار نظر یک مدیر یا مسئول، از حجاب تا فلان فیلمساز زندانی، از گرانی دلار تا اعتراضات داخلی و هرگونه خبری که می‌توانست جنبه منزوی کردن ایران را در فضای بین المللی ایجاد کند از قلم نمی‌افتاد. نکته هم اینجا بود که پرسش این خبرنگار بازجوهای استعماری در نشست‌های خبری جشنواره‌های مهم غربی، باعث می‌شد تا خبرنگاران فرنگی نیز در مصاحبه با این بازیگران و سینماگران، بجای تمرکز بر روی فیلمشان، از آنها درباره همین سرخط خبرهای مطرح شده و سیاسی سوال بپرسند. چرخه تولیدی که از سینماگران ایرانی در جشنواره مطرح دنیا، سوژه‌های سیاسی‌ای می‌ساخت که تنها کارکردشان ترسیم آن تصویری از ایران باشد که مورد خواست قدرت‌ها و اسپانسرهای غربی است. صحبت از کارکرد این جشنوارها مدنظر این مطلب نیست و مجزا به بررسی‌اش خواهیم پرداخت.

پس از فوت مهسا امینی و شروع اعتراضات در ایران اما این چرخه اعتراف‌گیری و فشار سیاسی بر سینماگران تغییر شکل داد و گسترده‌تر شد. اگر در این سالیان این فشارها در فضای نشست‌های پرسش و پاسخ جشنواره‌ها بود، حالا به فضای مجازی و سیل لشکرکشی ترول‌ها رسید و با حمایت رسانه‌های استعماری، کارکردی میدانی پیدا کرد. هدف تمام بازیگرانی بود و هست که در فضای مجازی صفحه دارند و بعبارتی هر بازیگری که در فضای مجازی فعال نبود توانست از بند فشار ترول‌های این رسانه‌ها در امان بماند. مطلب پیشرو در ده پرده و روایت چند قصه، به ساختار رفتاری رسانه‌های استعماری و ترول‌هایشان نسبت بازیگران سینمای ایران می‌پردازد و در پرده آخر، صنعت اعتراف گیری را تشریح می کند.

پرده اول: چک پرویز بر گوشی سام
چندین ماه قبل و پیش از شروع اعتراضات اخیر، پرویز پرستویی و گوهر خیراندیش به همراه عوامل فیلم «داستان‌های هزارویک روز» به کارگردانی حبیب احمدزاده برای نمایش این فیلم به لس انجلس آمریکا سفر کردند و در این سفر مورد حمله ترول‌ها قرار گرفتند.

صدای آمریکا نیز حمله ترول‌ها را با عنوان «حواشی نمایش یک فیلم پوشش داد». این حملات در نشست خبری فیلم شروع شد و ترول‌های حاضر در این نشست با پشیتبانی افرادی چون شهربال شبپره، امیرضا امیرقاسمی، اسفندیار منفردزاده و کوجیه زاتوری با طرح سوال‌هایی نظیر اظهار نظر پرستویی درباره شهید سلیمانی، سکوت هنرمندان درباره «ظلم» حکومت به مردم و اینکه چرا پرستویی از کودکان فلسطینی می‌گوید و از مادران آبان سخن نمی‌گوید سعی کردند تا بازیگران حاضر در این نشست را به اعتراف اجباری بکشانند. این حملات با حمایت اشخاصی چون حسین رونقی که در توییترش به پرستوی در این نشست تاخت و نوشت: «پرستویی از اصلی ترین عوامل پروپاگاندا و تبلیغات حکومت است. در فیلم کارگردانان وابسته به حکومت و سپاه نقش آفرینی می‌کند. برای فریب جهان در صف اول و در کنار لابی جمهوری اسلامی (نایاک) می ایستد. اعتراض هم که می کنیم می‌گوید: همه در یک مسیریم. نه! ما چون شما در کنار جنایتکاران نمی ایستیم».

در فضای مجازی نیز ترول‌های دیگری روی همین خط حرکت کردند و به هم راستا با ترول‌های رفته به این نشست، به این بازیگران حمله کردند. اولین پیوند ترول‌های میدانی و ترول‌های مجازی در ماجرای این نشست و نمایش فیلم و حمله به بازیگران سینما خود را نمایان کرد.

گوهر خیراندیش در پاسخ به این حملات ایستادگی کرد و گفت: «من فکر می‌کنم ولله خانواده‌ام در طی تمام سال‌های پیش از این سال‌ها در خانه‌شان روضه می‌گرفتند و خدا پیغمبر را هم قبول داشتند، حالا ما نمی‌توانیم در وقتی در جایی زندگی می‌کنیم که ادعای آموختن دموکراسی به ما را دارد، باید یاد بگیریم که به عقیده آدم‌ها احترام بگذاریم.» ترول‌ها در پاسخ او را هو کردند و یکی از حاضرین گفت که «اگر عقیده شما حاکم نبود حق داشتید ولی بخاطر عقیده شما هزاران نفر اعدام شده اند!»، خیراندیش نیز دیگر پاسخ نداد اما حرمت این بازیگر پیشکسوت سینمای ایران را شکستند.

این قصه اما در این نقطه پایان نیافت، سام رجبی که یکی از سوژه های سایکوترولِ فضای موجود است، با یک گوشی به دنبال پرویز پرستوی افتاد و مدام از او درباره سخنانش درباره شهید قاسم سلیمانی پرسید و به او فحاشی کرد تا جایی که پرستویی هرچه تلاش کرد آرام باشد نتوانست و در آخر نیز به چکِ محکمی به گوشِ گوشیِ این ترول سرشناس معرکه را بهم زد. نوع عملکرد سام رجبی در مواجهه با چهره سرشناسی چون پرویز پرستویی، مصداق عینی آن رفتاری است که رسانه‌های استعماری چه در سطح خبری و چه در سطح میدانی به سر بازیگران سینمای ایران می‌آورند. آنها با تکرار مواضع تند خود و فحاشی به شخص مورد نظر، از نظر روانی او را مورد حمله قرار می‌دهند و تا حدی این رفتار را تکرار می‌کنند تا شخص مورد نظر یا از مواضعش کوتاه بیاید و همراهشان شود یا هیستریک و عصبی شود و واکنش نشان بدهد تا خوراک خبری علیهش ساخته شود و تن به حمله و جو رسانه‌ای و منزوی شدن بدهد. از آنجا که بازیگران نیز برایشان وجهه عمومیشان مهم است در مقابل این حملات ضعیف هستند و توان مقابله و تحمل این حملات را ندارند.

پرده دوم: زلیخا، کتایون می شود
هنوز چند روز از فوت مهسا امینی نگذشته بود که خبرسازترین اتفاق، عکسی بود که کتایون ریاحی بدون روسری از خود در صفحه اینستاگرامش منتشر کرد. به همین شکل نیز اولین موج‌سازی و اولین اتفاق ِ مهم پس از فوت مهسا امینی به نام سینماگران رقم خورد. ایجاد موج پس از این اقدام به رسانه‌های استعماری این نکته را اثبات کرد که باید فشار را بر چهره‌های سرشناس بیشتر کنند تا بتوانند جنگ روانی بسیط تری ایجاد کنند.

پس ازین اتفاق، شبکه ایران اینترنشنال که متعلق به سعودی است با این بازیگر سینما بدون روسری مصاحبه کرد. این بازیگر نسبت به قانون حجاب اجباری اعتراض کرد و حرف هایش را درباره این قانون صریح بیان کرد اما مجری اینترنشنال نیوشا صارمی علاقه ای به صحبت‌های به اصطلاح منتقدانه کتایون ریاحی نداشت و تلاش داشت تا از او موضعی تندتر نسبت به رهبر ایران یا تمامیت جمهوری اسلامی بگیرد و این بازیگر نیز گرفتار سوالات او شد و همان‌چه که مجری اینترنشنال می‌خواست بیان کرد و اعتراضات مردم را به رفراندم درباره آینده ایران ربط داد.

پرده سوم: مهناز را ادب کن
هنوز زمان زیادی از شروع اعتراضات نگذشته بود که مهناز افشار در آلمان و شهر دوسلدورف به جمع معترضین پیوست. او که چندسالی هست که از ایران مهاجرت کرده و در شبکه من و تو نیز نقش داور را با نگه داشتن فرم حجاب بازی کرده بود، علی رغم حضورش در اعتراضات در شهر دوسلدورف و همراهی با مخالفان حاکمیت اما با برخورد این مخالفین مواجه شد. آنها او را کتک زدند و از مراسم راهپیمایی بیرون کردند و در فضای مجازی نیز او را همدست «رژیم» خواندند. فیلمی که ازین اتفاق موجود است استیصال افشار را نشان می دهد که او دست به هرکاری می زند تا خود را از این اتهام مبرا کند اما موفق نمی‌شود.

همان شب اما شبکه بی بی سی فارسی، با افشار مصاحبه مفصلی کرد. جمال موسوی که این مصاحبه را انجام می‌داد از اولین سوال، اعتراف گیری را آغاز کرد. اولین سوال او این بود که چرا بعد از این همه مدت که از ایران خارج شده‌ای تصمیم گرفته‌ای با رسانه ما صحبت کنی؟ بعد هم سوالات دیگرش را بدون وقفه پرسید که: شما قبلا حجاب داشته‌ای و چرا امروز حجابت را برداشته ای و چه شد به این جریان پیوسته‌ای؟ چرا باقی سینماگران حجابشان را بر نمی‌دارند؟ چرا سینماگران سکوت کرده اند؟

فشار سوالات موسوی مجری بی بی سی به حدی بود که این بازیگر پیشین سینمای ایران بغض کرد و با صورت اشک آلود گفت: «شاید دیر شده اما همین که من امروز توانسته ام حجابم را بردارم برای خودم ارزشمند است» موسوی علی رغم دیدن وضعیت افشار اما باز هم فشار را بیشتر کرد و پرسید: شما در اعتراضات شرکت کردی (یعنی آفرین) خواسته معترضان رادیکال است مثل تغییر حکومت آیا شما هم همچین خواسته ای دارید؟ افشار هم با لکنت زبان و فشار از سوالات بازجو خبرنگار بی بی سی فارسی گفت امیدوارم که حاکمین صدای مردم را بشنوند و شاید اثر داشته باشد و چشم‌هایشان را باز کنند. بی بی سی فارسی اما باز هم رضایت نداد و موسوی فشار را بیشتر کرد و گفت: وقتی می‌گویید «شاید چشم‌هایشان را باز کنند» یعنی گویا هنوز راه حلی جز تغییر حکومت مد نظر دارید؟ وقتی افشار باز از پاسخ طفره رفت موسوی دست را در گلوی این بازیگر انداخت و رک پرسید وقتی می گویید حاکمین، می توانید اسم شخص خاصی را ببرید؟

شکل مصاحبه بی بی سی با مهناز افشار یادآور برنامه هویت در دهه هفتاد بود. به صراحت تلاش می کرد تا این بازیگر را رادیکال تر کند و به هیچ عنوان از پاسخ‌های او راضی نبود. افشار پس از بیرون انداخته شدن از جمع تظاهرات کنندگان در آلمان به بی بی سی آمده بود تا اثبات کند طرف جمهوری اسلامی نیست اما بی بی سی راضی نبود، باید او حتما اسم شخص اول مملکت را می برد و به او توهین می‌کرد و برای رسیدن به این هدف نیز اصلا مهم نبود که افشار به لکنت افتاده یا گریه می کند یا از شدت فشار سوالات مجری جمله بندی‌هایش ناقص یا بی سر و ته است. پس از این اتفاق و فشار، مهناز افشار در استوری اینستاگرامش اعلام کرد که صفحه اش را در اختیار موسسه توانا که از بنگاه‌های مهم امنیتی غرب برای براندازی در ایران است قرار داد.

پرده چهارم: تا فحش ندهی قبول نیست
با شروع اعتراضات پس از فوت مهسا امینی، بازیگرانی که در فضای مجازی فعال بودند شروع به موضع گیری کردند، از نقد حجاب اجباری، تا اعتراض به گشت ارشاد، تا نحوه برخورد پلیس با معترضین، تا اخباری که رسانه‌های استعماری مخابره می‌کردند.

این رسانه‌ها اما به صورت مجزا تک تک این بازیگران را رصد می‌کردند تا اخبار «انقلاب» را بالا نگه دارند. این رفتار برای این نوع از رسانه‌ها طبیعی است اما آنچه که طبیعی نبود واکنش این رسانه‌ها به نوع حرف‌های این بازیگران بود. هر بازیگری که موضعی نرم یا منتقدانه داشت، از سوی این رسانه‌ها با اتهام و برچسب‌هایی نظیر همدست حکومت خوانده می شد و ترول‌های مجازی‌شان سرازیر می‌شدند زیر پست‌های ایشان و با فشار آوردن به این بازیگران تلاش می‌کردند تا مواضعشان را نسبت به حکومت و کلیت نظام تندتر و رادیکال کنند. شعارشان هم این بود «وسط بازی ممنوع». یعنی یا باید برانداز شوی یا اینکه همدست حاکمانی.

در سه نمونه فشار به امیر جدیدی، مهتاب کرامتی و بهرام رادان و همچنین اتفاقاتی که در جشنواره ونیز رخ داد، این نوع واکنش‌ها به خوبی مشهود است. در نمونه امیرجدیدی، این بازیگر با انتشار استوری‌ای نوشت که «مملو از خشم و نفرتم» و پس از این بود که بازجو خبرنگاران رسانه‌های استعماری با انتشار لیست فیلم‌هایی که این بازیگر بازی کرده است، اعلام کردند که او بازیگر فیلم های امنیتی ای چون «روز صفر» است و این انتقادات ملو نمی‌تواند همدستی او را با «سرکوبگر» از بین ببرد.

فشارها روی امیرجدیدی تا حدی بالا رفت که لشکر ترول‌ها زیر پست‌های او این نکات را تکرار می‌کردند تا او مواضعش را رادیکال‌تر کند و او نیز طبق این فشار در مواضع بعدی، موضع گیری‌های تندتری اتخاذ کرد. در مثال مهتاب کرامتی، پس از قصه به شهادت رسیدن کیان پیرفلک این بازیگر که سفیر صلح از سوی یونسکو در ایران بود به نشانه اعتراض از سمت خود استعفا داد اما اعتراض او نیز از سوی ترول‌ها و بازجو خبرنگاران استعماری مورد قبول واقع نشد و همان اتهامات که به امیر جدیدی زده شده بود در شکل دیگری به سوی مهتاب کرامتی سرازیر شد اما این بازیگر که حضور کمی در فضای مجازی دارد از پاسخ دادن امتناع کرد.

بهرام رادان در ویدویی اعلام کرد که خواسته از ایران خارج شود و ممنوع الخروج است و حکومت را به عقلانیت دعوت کرد. همان فرم رفتار، با همان ساختار حمله که پیشتر علیه جدیدی و کرامتی و بسیاری دیگر از سینماگران جریان داشت، با شدت بیشتری به سوی او سرازیر شد، تا حدی که پسر جعفر پناهی، در استوری اینستاگرامش با استفاده از الفاظ رکیک او را به فحش کشید.

در این ایام اما جشنواره ونیز برگزار شد و هومن سیدی، لیلا حاتمی و محسن تنابنده با فیلم «جنگ جهانی سوم» به این جشنواره رفتند. بازجوخبرنگاران استعماری نیز در این جشنواره حضور داشتند و وقتی این بازیگران را تحت فشار قرار دادند و با پاسخ مورد نظرشان مواجه نشدند، در فضای مجازی و بواسطه ترول‌هایشان، فشار را بر روی این سه بازیگر زیاد کردند، تا حدی که آنها را خون‌شو خواندند و گفتند که چون سیدی می‌خواهد فیلمش از طرف ایران نماینده در اسکار باشد سکوت کرده و در حال زد و بند با حاکمیت است. به همین دلیل نیز فشارها ادامه پیدا کرد زیرا وقتی پاسخ درخور انتظار رسانه‌های استعماری ندهی، دست از سرت بر نمی دارند.یا باید مثل باران کوثری صفحه ات را در اعتراض به فشار ترول‌ها ببندی یا باید زیر فشار «مردم نمایی» لشکر استعماری له شوی.

لیلا حاتمی که در فضای مجازی فعال نبود از این چرخه حذف شد اما محسن تنابنده زیر این فشار تاب نیاورد و به مرور مواضعش تندتر شد، هومن سیدی نیز در جبران آن موضع نگرفتن، در اینستاگرامش اعتراف کرد که از حضورش در انتخابات پشیمان است و در پستی نوشت که «به صراحت اعلام می‌کنم که سهم من از زندگی بیشتر از کیان و دیگر کودکان نیست، قبلتر اعلام کرده بودم کنار مردمم، اکنون اعلام می‌کنم من خودم مردمم». یعنی در چرخه تولید صنعت اعتراف گیری و «مردم نمایی» دیگر حتی صدای مردم هم نه بلکه به خود مردم تبدیل شد.

پرده پنجم: مورد منحصر به فرد ترانه
وقتی شاپرک شجری زاده از عوامل معصومه علینژاد با حمایت اروین کاتلر و لابی اسراییل در پارلمان کانادا در دفاع از تحریم ایران سخنرانی کرد، ترانه علیدوستی نسبت به تحریم خواهی واکنش نشان داد و این جریان را ضد مردمی خواند. علینژاد نیز به او گفت: «تو دوست مردمی که زیر پای حکومت له می شوند نیستی» و به او حمله کرد و ترول های این چهره که با تمام اشخاص مهم جنگ طلب ضدایران در غرب عکس یادگاری دارد، به صفحه علیدوستی حمله و او را در فضای مجازی منزوی کردند.

با شروع اعتراضات در ایران و مواضع علیدوستی نسبت به آنچه در ایران رخ می داد، همان ترول ها صدای علیدوستی شدند. او پیشتر از سوی افکار عمومی بخاطر بازی در سریال «شهرزاد» که برای پولشویی به تهیه کنندگی محمد امامی اختلاسگر صندوق فرهنگیان ساخته شده بود، مورد سوالات فراوانی قرار گرفت اما سکوت کرد و هیچگاه نه امامی را متهم کرد و نه از بازی در این سریال عذرخواهی کرد؛ اما با شروع اعتراضات به یکباره در چهره ای حق طلب به صف معترضین پیوست و هرچه گذشت با حمایت ترول های رسانه های استعماری، مواضعش تندتر شد.

این روند تا جایی پیش رفت که این بازیگر در صفحه اینستاگرام خود اعلام کرد دیگر در سینمای ایران بازی نمی کند و صدای معترضین می شود و با انتشار عکسی بدون روسری و بدست گرفتن ورقه ای که به کردی روی آن نوشته بود «ژن، ژیان، آزادی» چهره ای تازه از خود نشان داد. پس ازین اتفاق همان علینژاد که علیدوستی را در فضای مجازی منزوی کرده بود با انتشار پستی ترانه علیدوستی را «بازیگر مردمی» خطاب کرد.

بعبارتی، از سوی جریان جنگ طلب علیه ایران، تا مواضعت تند نشود و تا وقتی که علیه کلیت نظام موضع نگیری، تو «مردمی» نیستی و این «ما» هستیم که مردمی یا غیرمردمی بودن را تایید یا رد می کنیم. علیدوستی نیز دقیقا طبق نقشه رسانه های استعماری مواضعش تندتر شده بود، به مرور از معترض، به برانداز تغییر ماهیت داد و در استوری های اینستاگرامش علنا و رسما تریبون رسانه های استعماری شد. نکته اشتباه اما زمانی رخ داد که نیروی قهری حاکمیت، این بازیگر را بازداشت کرد. این رفتار اشتباه دقیقا همان چیزی بود که رسانه های استعماری می خواستند. نقشه راه چنین است: به بازیگر فشار بیاور تا مواضعش تندتر شود، بعد در رسانه هایت اخبارش را ضریب بده و موج ایجاد کن، به واسطه مردم نمایی او را در مسیر یک طرفه قرار بده، به مرور رادیکالش کن تا در انتها نیروی قهری حاکمیت او را بازداشت کند و رسانه های استعماری بتوانند دلی از عزای اخبار در بیاورند و جنگ روانی را بالا ببرند و ذهن مردم را فلج کنند.

با بازداشت علیدوستی دقیقا این نقشه رخ داد. بصورتی که بازیگران دیگر سینما نیز جلوی اوین تجمع کردند، خانه سینما که تا پیش از این مواضع معتدل گرفته بود نسبت به بازداشت علیدوستی موضع تند گرفت، سینماگران در آستانه جشنواره فجر خشمگین شدند و خبر تحریم جشنواره فجر تبدیل به مهمترین تیتر اخبار در رسانه های استعماری شد. همه چیز دقیقا همانطور که آنها می خواستند پیش رفت تا موج و جریان تازه ای را بتوانند رقم بزنند.

پرده ششم: اعترافات یک فرخِ ده هزار دلاری
حمید فرخ نژاد از بازیگران سینمای ایران از ابتدای اعتراضات پر سوژه ترین بازیگر در بین سینماگران بود. یکبار خبر بازجوییش را منتشر کردند، یک بار خبر ممنوع الخروجیش را، یکبار مواضعش نسبت به اعتراضات را پوشش دادند و یکبار با طعنه سخن گفتنش درباره حکومت را. رسانه های استعماری هر چند روز یکبار خبری از فرخ نژاد منتشر می کردند و او رتبه دارترین سینماگران در بین خبرسازان برای رسانه های استعماری بود. نیاز به ترول نداشت و خود ترول وار پیش می رفت تا اینکه خبر خروجش از ایران پخش شد، پست اینستاگرامیش درباره رهبر ایران منتشر شد و چند روز بعد هم همزمان با شب یلدا در ایران، مصاحبه اش با شبکه ایران اینترنشنال منتشر شد.مصاحبه او با این شبکه نیز، یکی از مصادیق مهم بروز خبرنگاربازجو بود. او البته نیازمند ساز نبود تا برقصد و بدون سوال هدفمند نیز از همان شروع مصاحبه، با صحبت های رادیکال ادعا کرد که آمده تا صدای مردم ایران باشد. بهرحال اما او متهم است چرا که در فیلم های امنیتی در سینمای ایران بازی کرده و باید نسبت به آنها پاسخگو باشد. به همین دلیل نیز بخشی از مصاحبه درباره توضیح خواستن و بیان نقدهایی بود که رسانه های استعماری از این بازیگر داشتند. او نیز سرافکنده و با گردن کج تلاش می کرد تا از خود رفع اتهام کند. همان بازیگری که در مقابل خبرنگاران سینمایی داخلی سینه جلو می داد و از موضع بالا به پایین با آنها سخن می گفت و به خود حق هر رفتاری را می داد، حالا در مصاحبه با رسانه سعودی به فارسی، سر به زیر شده بود و با حالتی خاضعانه سعی می کرد از خود رفع اتهام کند. تا جایی این مصاحبه پیش رفت که فرخ نژاد گفت «میزان حال افراد است، مهم نیست تا دیروز کسی چه کرده مهم این است که امروز کنار مردم ایستاده، اینقدر راه را نبندید و جذب حداکثری داشته باشید، بگذارید همه در هر شکل و شرایطی بدانند می توانند کنار مردم بایستند».

تلاش های فرخ نژاد برای صورت شویی جلوی رسانه سعودی، با تمجید درباره عمروعاص نیز به همراه بود تا دل آل سعود را نیز بدست بیاورد. چهل دقیقه مصاحبه فرداد فرحزاد بازجوخبرنگار سرشناس اینترنشنال با حمید فرخ نژاد بازیگر پیشین سینمای ایران و تواب ِ نشسته در این تلویزیون، مصداق عینی و بارز اعتراف تلویزیونی بود و متری برای فهم کارکرد رسانه های استعماری در مواجهه با بازیگران سینمای ایران.

پرده هفتم: مانی دیگر نمی رقصد
«واقعا نمی توانم به شما بگویم که این موضوع چقدر آزار دهنده است اینکه مدام از شما سوالات سیاسی پرسیده شود، شما آزادید سوال سیاسی بپرسید اما ما یک اثر هنری ساخته ایم و دوست داریم درباره ساخته شدن آن صحبت کنیم و اینکه برای شما این اثر چه معنایی دارد؟ چون قرار است که هنر یک نوع زبان جهانی بسازد که در آن ما بر مرزهای جدا کننده‌مان غلبه کنیم. درحالی که من هر مصاحبه‌ای می کنم مدام از من می پرسند اصلاح طلب ها درباره شما چه فکر می کنند؟ تندروها چه فکر می کنند؟ سانسور شده اید یا سانسور نشده اید یا چطور با سانسور سر و کله می زنید؟ خب! ما باید چند بار به این سوالات پاسخ بدهیم و شما چقدر باید جواب این سوالات را بشنوید؟ بله در ایران سانسور هست و بله زندگی با آن سخت است و بله ما دائما با آن سروکار داریم، به شیوه های مختلف که شرایط سیاسی باز می گردد اما موارد بسیار بیشتری برای صحبت وجود دارد. بگذارید اصلا من از شما یک سوال بپرسم: چرا شما فکر می کنید که فیلم های ایرانی باید برای شما شبیه راهنمای گردشگری در ایران باشد؟ ما اینجا نیستیم که کشورمان را به شما عرضه کنیم و بگوییم بیایید ببینید ما چقدر قربانی هستیم پس بیایید و به ما کمک کنید و ازین نوع حرف ها، واقعا این سوالات و این نوع برخورد شما با ما بسیار حال بهم زننده و خسته کننده شده است». این جملات و موضع گیری درست و به جا، سخنان مانی حقیقی در جشنواره برلینانه بود، وقتی که بازجوخبرنگاران استعماری او را درباره شرایط ایران تحت فشار قرار دادند و حقیقی برای اولین در بین فیلمسازان و بازیگران ایرانی در مقابل این نوع رفتارهای سودجویانه رسانه های استعماری و غربی به عنوان یک هنرمند ایرانی موضعی محکم گرفت.

هنوز اما این پاسخ ها عمرش به یکسال نرسیده که با شروع تظاهرات ایران پس از فوت مهسا امینی، وقتی قرار بود حقیقی برای حضور در جشنواره فیلم لندن از ایران خارج شود و دید که ممنوع الخروج است، فیلمی به زبان انگلیسی پر کرد تا در شب اکران فیلمش نمایش داده شود و در آن فیلم، حقیقی گویا شخصیتی دیگر داشت. آن مواضع عاقلانه و دقیق که از منظر منفعت ملی در مقابل جشنواره و رسانه های غربی گرفته شده بود، به یکباره فرو ریخت و حقیقی در جایگاه یک قربانی، دقیقا خلاف آنچه پیشتر گفته بود در موضعی ایستاد که گویی یک فیلمساز ایرانی در نقش مظلوم و قربانی قرار است حس ترحم جشنواره ها و رسانه های غربی را برای خود بخرد.

او در ویدیویی که پر کرده بود از ممنوع الخروجیش صحبت کرد و جمله ای گفت که بسیار عجیب بود، او گفت: «من را در کشور خودم زندانی کرده اند» و بعد ازین زندانی بودن در کشور حرف های حماسی و شاعرانه از سلحشوری مردم بیان کرد و از «زن زندگی آزادی» سخن گفت و از اینکه در این ماه ها اشخاص مشخص و رسانه های استعماری چگونه در عادی سازی خشونت تلاش کرده اند و بر شیپور جنگ طلبی و تجزیه طلبی دمیده اند هیچ سخنی نگفت.

شکل سخنان حقیقی چنان تغییر کرده بود که گویی دو شخصیت مجزا این حرف ها را زده است. تفاوت این دو موضع گیری را اما باید از دل همان جنگ هیبریدی در دل سینمای ایران متوجه شد. حقیقی ِ در جشنواره برلین با آن سخنان، فیلمسازی است که موضعی مستقل دارد و نسبت به ملیت خود حساس است و حقیقی دوم در ویدیویی که به انگلیسی پر کرده است، حقیقی ای است که تحت تاثیر ترول های فضای مجازی و جریان سازی رسانه های استعماری در وهم صدای مردم بودن تلاش می کند تا برای خود هویتی آزادی طلب بسازد. هویتی که برساخته شده از دل همان «مردم نمایی» است و احساس وظیفه ای که گمان دارد باید به غرب اعلام کند که چه بر سر مردم ایران آمده است و حس ترحم بخرد.

در حالی که وضعیت ایران در زمانی که حقیقی در برلینانه آن سخنان را بنا بر اساس منفعت ملی گفته بود، با امروز تفاوت چندانی نداشت و اگر کسی می گوید فرق دارد، باید این فرق را در ضریب اخبار و جو رسانه ای ایجاد شده جستجو کند. آن زمان که حقیقی آن سخنان را زد، در ایران اعتراضات آبان 98 یا پیشتر خرداد 88 و یا دی ماه 96 رقم خورده بود و تفاوتش با امروز در چه بود که آن زمان سوالات سیاسی از سینماگران حال بهم زننده بود و امروز سخن گفتن درباره شان لازم و واجب و آزادی خواهانه؟ پاسخ را در فشار ترول های مجازی و رسانه های استعماری و ایجاد فضای اعتراف گیری باید جستجو کرد.

پرده هشتم: شبنم از کانادا را هم بازی دهید
هربار که قرار است شبکه اینترنشنال درباره سینما حرف بزند، یکی از مهمان های اصلیش، شبنم فرشادجوست. این بازیگر که با فیلم های مهران مدیری مثل در حاشیه و سریال های تلویزیونی طنز به شهرت رسیده بود، در سالیان اخیر و بواسطه ازدواجش به آلمان مهاجرت کرد و حالا نیز در ونکوور کانادا ساکن است.با شروع اعتراضات، در صفحه اینستاگرامش و در یک لایو، روسری از سر برداشت و خود را نماینده زنان ایرانی خطاب کرد و گفت ازین به بعد در فضای هنری ایران کار نمی کند و می خواهد که «صدای زنان ایرانی» باشد. بعد هم از آنجا که کانادا به دلیل حضور اسماعیلیون محل مهم تظاهرات ایرانیان خارج از کشور به حساب می آید، به جمع تظاهرات کنندگان پیوست و از آن به بعد هم شد سخنگوی زنان سینمای ایران در شبکه اینترنشنال.

موضوع اعتراف گیری درباره او با دیگر قصه های پیش آمده اما فرق داشت. فرشادجو خودخواسته و با میل شخصی پا پیش گذاشت و هیچ رسانه ای تا پیش از داوطلب شدنش، نظری به او برای خبرسازی نداشت زیرا که وزنه چهره اش در میان مردم چنان نبود که بتوان جریان خبری ایجاد کرد. دلیل پیش قدم شدن خود او و خودخواسته پیش آمدنش را بعضی محیط کانادا، شرایط زندگی شخصی و اقامتش در آنجا یا دلایل دیگر می گویند ولی هیچکدام ازین روایات مستند نیست و نمی توان فهمید که دقیقا چرا او پیشقدم شد اما این نکته مشخص است که او در سالیان اخیر از سینمای ایران فاصله گرفته بود و پیشتر از اعتراضات از تلویوزیون بیرون رفته بود. بعبارتی روغن ریخته را نظر امامزاده کرد و امروز با هر سازی که اینترنشنال بزند می رقصد. نکته مهم اما اینجاست که در اینترنشال او هم‌ردیف ریحانه پارسا که با یک سریال و بعد هم قصه هایش خبرساز شد ایستاده و در نشست های این شبکه سعودی، فرشادجو و پارسا شده اند صدای زنان سینمای ایران.

در یکی از این نشست ها، فرشادجو گفت که می خواهد اسامی ای که از داخل ایران و همکارانش به او رسانده اند و «جانشان در خطر است» را بخواند و سیما ثابت بازجوخبرنگار اینترنشنال گفت که حالا اول پاسخ سوالم را بده و بعد به خواندن اسم ها نیز می رسیم. نکته طنز این ماجرا اینجاست که سیما ثابت که خود به شلوغ کار در رسانه های استعماری معروف است، جلوی این بازیگر را گرفت که بگذار هرجا من به تو گفتم شلوغ کن. نمونه فرشادجو، از آن نمونه هایی ست که دست و پازدن پذیرفته شدن و به بازی گرفته شدن را عیان می کند. نمونه ای که نزده می رقصد تا بتوان هویت تازه ای کسب کند و او نیز «صدای مردم» خود را خطاب می کند.

پرده نهم: زمانی برای مستی بهمن
شهاب حسینی نسبت به وقایع اخیر در ایران واکنشی اصلاح گرایانه و متعادل نشان داد و گفت: «با روح آزرده جامعه و جان خسته مردم چه کنیم؟» این واکنش او اما با حمله ترول ها مواجه شد و سردسته این ترول ها شخصیت سرشناسی از فیلمسازان پیشین در سینمای ایران بود، یعنی بهمن قبادی. او در استوری اینستاگرامش خطاب به حسینی نوشت: «دهنت را ببند مرتیکه ملازاده، بی شرف، صدها هنرمند را لو دادی و الان بوی انقلاب به مشامت خورده جا باز می کنی؟»

واکنش قبادی که بیشتر شبیه فحاشی الوات سر خیابان بود تا یک «هنرمند» خبرساز شد و باعث شد تا ترول ها و رسانه های استعماری با جرات و استناد بیشتری به این بازیگر سینمای ایران حمله کنند. حسینی در پاسخ به بهمن قبادی با گذاشتن عکس او در استوریش نوشت: «این طرف را اگر می خواهید عمیقا بشناسید درباره اش از کسانی که از نزدیک میشناسندش پرس و جو کنید، یکی ازین اشخاص استاد بهروز وثوقی است». این بگومگوی مجازی فشار را بر شهاب حسینی افزایش داد و ترول ها او را با القاب «مزدور» یا ازین دست برچسب ها مورد حمله قرار دادند. این حملات تا حدی ادامه پیدا کرد که حسینی در واکنش دیگر، مواضع تندتری گرفت و رسانه های استعماری نیز که به نتیجه دلخواهشان رسیده بودند، او را با عناوینی چون «لژیونر دنور» و دارنده «نخل طلای کن» و القابی این چنینی خطاب کردند و به پوشش موضع او درباره وقایع اخیر پرداختند.

فشار بر شهاب حسینی که بواسطه قبادی شروع شده بود و از طریق ترول ها پیش گرفته شده بود به نتیجه رسید اما قبادی این کارگردان کُرد که این سال ها با کاسبی در سینمای غرب و جشنواره های غربی به زندگیش ادامه می دهد، نقش بعدیش را در پیش گرفت. او در ویدیویی که برای رسانه های استعماری پر کرده بود، رسما از تحزیه طلبی حمایت کرد و انگشت اتهام را بسوی سکوت سینماگران ایرانی گرفت و در همین حین نیز با جملاتی نژادپرستانه به عرب های ایرانی توهین های فراوان کرد.

نمونه بهمن قبادی، نمونه ای ست که در نقش پیش قراول حمله نقش ایفا می کند و به دلیل رسمیت جهانی و جوایز بین المللی و ارتباط جهانیش، نقش قهرمان را در رسانه های استعماری بازی می کند تا با فشار آوردن بر سینماگران ایرانی بتواند ازین سینما برای رسانه های استعماری یارگیری کند.

پرده دهم: چگونه با کلمات بی‌سند دروغ بگوییم
در میان این هیاهوی بی منطق و پر از اما و اگر که هر بازیگری که در فضای مجازی طعمه شده از سویی حرفی زده و سعی کرده خود را از شر حمله ترول ها رها کند، برخی از بازیگران نیز سعی کردند تا با گرفتن مواضع عاری از تحت تاثیر جو بودن و بدون ترس از ترول ها، نقشی روشنگرانه ایفا کنند. واکنش رسانه های استعماری اما نسبت به این موضع گیری ها می تواند متر و معیاری دقیق از نحوه کارکردشان ارائه بدهد.

رضا کیانیان، حبیب رضایی و محسن کیایی و چندتن دیگر از بازیگران سینمای ایران با انتشار استوری مشترکی که روی عکس «مریم رجوی و معصومه علینژاد» خط قرمز کشیده بود سعی کردند با جریان جنگ طلب و پیشبرنده سیاست های امپریالیسم و غرب در قبال تمامیت ایران خط کشی کنند و اعتراض و نقدشان را از سودجویان سوا کنند. حبیب رضایی بالای این عکس نوشت: «در این وطن و در دل و ذهن آینده این جوانان زلال و شجاع و ناب، هرگز و هرگز جایی برای کفتارصفتان و مردارخوارانی نیست که با اشک مادران معامله می کنند و با فدا کردن جان و جهان آدم ها برای خود اعتبار دروغین و بودجه های دلاری می خرند، شر شما تا ابد کم».

یا حامد بهداد دیگر بازیگر سینما علی رغم نقدهایی که در صفحه اینستاگرام خود منتشر کرده بود، با انتشار استوری ای تمامیت ایران را موضوعی مهم خواند و علیه تجزیه طلبی و تجزیه طلبان و دشمنانی که هدفشان تمامیت ارضی ایران است موضعی محکم گرفت. لا به لای حملات ترول ها و جوسازی های رسانه ای رسانه های استعماری، ایستادگی این بازیگران سرشنان گران تمام شد و برای بی اثر کردن موضع گیری این بازیگران، رسانه های استعماری از جمله رادیو فردا، در گزارش هایی پیوسته و مفصل، موضع و رفتار دیگری برای مقابله با این بازیگران در پیش گرفت. بطور مثال در گزارهایشان نسبت به این موضع گیری ها نوشت: «حامد بهداد سعی کرد با انتشار متنی که ظاهرا ناشی از فشار امنیتی ها بوده خود را از تجزیه طلبان جدا کند» یعنی یک ایرانی و بازیگر ایرانی حق ندارد علیه تجزیه کشورش موضع بگیرد مگر اینکه از سوی دستگاه امنیتی مورد فشار باشد و با یک کلمه «ظاهرا» این گزارش سعی می کند تا این موضوع را اقناع کند که هیچ کدامتان حق ندارید علیه تجزیه طلبی که یکی از خط های مهم سیاستگذاری رسانه های استعماری است موضع بگیرید وگرنه منتسب به دستگاه امنیتی می شوید. با این متر و معیار نیز رسانه های استعماری در گزارش هایشان اعتراض باران کوثری به حمله ترول ها و رادیکالیزه شدن فضا را نیز «ظاهرا بدلیل فشار امنیتی» روایت کردند.

از سوی دیگر نیز در گزارش های دیگری که نسبت به واکنش این دست بازیگران ایرانی و خط کشیشان با جریان جنگ طلب و ضدملی و ایرانی بود چنین موضع گیریشان را بی اثر می کنند که « افراد مشهور سینمای ایران حتی اگر مصلحت اندیشانه از صف معترضین جدا شوند هم نشان می دهد که عرصه فرهنگ قربانی سرکوب اخیر بوده است». انتخاب کلمات و چینش کلماتی که برای بی اثر کردن مواضع ملی گرایانه بازیگران سینمای ایران در پیش گرفته شده است چنین است که اگر با جریان خارجی و ضدملی خط کشی کنی، از صف معترضین جدا شده ای و برای اینکه «مصلحت اندیش» خطاب نشوی باید مواضع تند و رادیکال بگیری و در هرحال که تو قربانی هستی و ما «صدای مردم» ایران هستیم. با همین منطق نیز در جای جای اخبار این رسانه ها سعی بر دوقطبی سازی دیده می شود که جریان طرفدار نظام را مقابل سینماگران نشان بدهد، مثل اینکه در بخشی از همین گزارش آمده است که «بدلیل مواضع سینماگران در نماز جمعه علیه سینمای ایران شعارهای تندی داده شد»، حال اینکه نه به این شعارها اشاره ای می کند و نه سند قابل قبولی برای این دوقطبی ارائه می کند.

همین نوع گزارش ها و فشارهای رسانه های استعماری که از یکسو با «مردم نمایی» و برچسب زدن به سینماگران متعادل و فشار آوردن برای تندتر شدن مواضعشان پیش می رود و از سوی دیگر نیز با استفاده از عبارات بی سند و مدرکی نظیر «موج اعتراضات سینماگران» یا «اعتراض سینماگران بی شمار» سعی می کند تا برای خود اعتبار بخرد و به خبرها ضریب بدهد، همان تصویری است که معنای جنگ هیبریدی و یارگیریش از سینمای ایران را ترسیم و تشریح می کند.

پرده آخر: صنعت اعتراف‌گیری چگونه کار می‌کند؟
ده پرده روایت شده، مصادیق و اشکال مختلفی از مواجهه با بازیگران سینمای ایران در این مدت بود. مثال هایی که توان ساختار سنجی رفتار این رسانه ها و ترول هایشان را برای به نتیجه رسیدن بیان می کند. شکلی صنعتی و ساختارمند که بسیار نیز جواب داده است. برای فهم این صنعت با توجه به ساختار مثال های ذکر شده، فهم سه نکته مهم لازم و ضروری است:

نکته اول مردم نمایی ترول هایی ست که با حمله به صفحات این بازیگران، به آنها اقناع می کنند که «مردم» از مواضع آنان ناراضی هستند و اگر می خواهند «طرف مردم» باشند باید مواضع رادیکال تری بگیرند. بعبارتی، مورد اول، «مردم نمایی» و اقناع خواست مردم بواسطه ترول هاست.

نکته دوم، سوژگی بازیگرانی است که در فضای مجازی فعال هستند. آنها طعمه های اصلی این جریانند. بصورتی که ترول ها با دست گذاشتن بر روی نقاط ضعف یا نقاط آسیب پذیر این قشر از سینماگران و بازیگران ذهن آنها را منزوی می کنند. ترول ها، روی فعالیت این بازیگران در فیلم های دولتی، یا روابطشان با دولت در سال های گذشته و تبلیغ انتخابات، یا پخش شایعه که «دستگاه امنیتی ازین بازیگر آتو دارد» تلاش می کنند تا نقاط حساس این بازیگران را فعال کنند و همچنین بر روی دلزدگی ها، آسیب ها و صدماتی که این بازیگران از سیستم داخلی خورده اند سرمایه گذاری کنند و با افزایش فشار بر آنان، دچار فروپاشی ذهنی کنند.

نکته سوم که ماحصل این فرایند است می شود استفاده رسانه های استعماری و بازجوخبرنگاران ازین واکنش بازیگران سینما، پس از فشارهای مجازی فراوان. بعبارتی ترول ها با مردم نمایی سینماگران و بازیگران را تحت فشار قرار می دهند و وقتی که طاقت بازیگران طاق شد و واکنش تندتری نشان دادند، رسانه های استعماری چون صید ماهی به موقعیت می رسند و خبر تولید شده را با ضریب دادن و شکل پردازش خبر، تبدیل به جریان می کنند. به صورتی که بازیگر مورد نظر پس از آن، راهی جز گرفتن موضع تندتر نداشته باشد و باقی مسیر رادیکال شدن را طی کند.

بی‌پرده: چه کسی مقصر است؟
آنچه در حال وقوع است، تلاش برای فروپاشی ذهنی تک تک سلبریتی ها و بازیگران سینمای ایران است. تلاشی که به هدف ناامن کردن ذهن جامعه از دل اثرگذاری این افراد پیش می رود. بعبارتی، هرکدام ازین افراد بدل به سنگر شده اند و با فرو ریختن هرکدامشان گویی که سنگری فتح شده است. نکته اما سستی این افراد در مقابل حمله استعمار و بی بنیان بودن امر ملی در ذهن این بازیگران نیست، مسئله این سوال معین است که چرا این اشخاص سست عنصر، بدل به سنگر شده اند تا با فرو ریختنشان، سنگری در ذهن جامعه فرو بریزد؟ چرا در این سال ها، بر روی این کالای سرمایه داری که نامش سلبریتی ست سرمایه گذاری شده و نبض روان و امنیت جامعه به دست اینان سپرده شده است؟ در همه جای دنیا بازیگران در قلب مردم محبوب هستند و دلیل این محبوبیت یک امر انتزاعی است اما اینکه این امر انتزاعی بدل به نیروی محرکی شود تا امنیت جامعه را به خطر بیاندازد، به سیاست های فرهنگی سالیانی باز می گردد که اینان در نقش «رای کِش» برای جناح های مختلف پول گرفته اند و به این واسطه به شخصیت های سیاسی نیز بدل شده اند. در گردش سیاسی جامعه به آنها نقش داده شده است و همین نیز در ذهنشان این موضوع را پررنگ کرده که غیر از ایفای نقش جلوی دوربینِ فیلم ها و سناریوها می توانند در نقش سیاستمدارِ اثربخش در عرصه عمومی نیز بازی کنند. این وهم، ناشی از سیاست های غلط مدیران سیاسی و فرهنگی در سالیان اخیر بوده که سلبریتی ها بدل به سنگر شده اند و شده اند بستری مهیا و آماده‌ی برداشت برای عرصه جنگ هیبریدی علیه منافع و تمامیت ارضی ایران.

منبع: سایت جدال

انتشار مطلب فوق فقط با ذکر نام ماخذ مجاز است.