آینده چین، خطر فروپاشی تمدن بشری و نیاز به "بین الملل پنجم"
ترجمه جنوب جهانی
اندکی پیش از مرگش، سمیر امین در مجموعهای از نوشتههایش به دو مسئله اصلی پرداخت که او را به شدت نگران کرده بودند. اولین مسئله عدم تسلیم چین در برابر جهانیسازی مالی بود، یعنی اجتناب از تسلط تمامیتخواهانه سرمایه مالی جهانی بر چین؛ و همچنین جلوگیری از تبدیل زمینهای چین به کالا. دومین مسئله نیاز به ایجاد «پنجمین بینالملل» بود.
در سال 2018، کمی قبل از مرگش، ما با هم در چین بودیم و به یک کنگره درباره مارکسیسم دعوت شده بودیم. من به وضوح به خاطر دارم که سمیر درباره چین و جهانیسازی مالی نگرانی عمیقی داشت. یک روز صبح زود او مرا از خواب بیدار کرد و از من خواست فوراً به اتاقش بروم، جایی که در حال مصاحبه با تلویزیون چین بود. او میخواست که من هم با آنها صحبت کنم و برای مخاطبان چینی از تجربیاتم در اتحاد جماهیر شوروی سابق بگویم، زمانی که به عنوان یک روزنامهنگار شاهد فروپاشی رژیم شوروی و بازگشت روابط سرمایهداری در دهه 90 بودم. او نگران بود که پکن در برخی مقاطع از مسیر تکاملی خاص خود به سمت سرمایهداری چرخش کند و میخواست به نوعی این خطر را به چینیها گوشزد کند.
سمیر باور نداشت که رژیم چین یک رژیم سوسیالیستی است. او در یکی از سخنرانیهایش در دانشگاه پکن گفت: «من نمیگویم چین سوسیالیستی است، و نمیگویم چین سرمایهداری است.» گاهی امید داشت که شاید راهی برای گذار از سرمایهداری دولتی و سوسیالیسم دولتی به سوی سوسیالیسم واقعی وجود داشته باشد و میخواست این امکان را باز نگه دارد.
چین امتیازات زیادی به سرمایهداری داده است. اما قدرت در چین در دست طبقه سرمایهدار آن نیست و اقتصاد همچنان برنامهریزیشده است. سمیر معتقد بود که اگر چین همان جهشی به سوی سرمایهداری انجام دهد که اتحاد جماهیر شوروی در سال 1991 انجام داد، این امر به فاجعه اجتماعی منجر خواهد شد، شبیه به آنچه در دوران یلتسین در روسیه اتفاق افتاد و ممکن است به فروپاشی چین همانند فروپاشی شوروی بیانجامد.
اگر چین کاملاً به سیستم سرمایهداری جهانی بپیوندد، از یک سو با مشکلات عظیمی مواجه خواهد شد و از سوی دیگر به تقویت یک سیستم ابرامپریالیستی سریعاً در حال یکپارچهسازی، مانند آنچه در جنگ اوکراین شاهد بودیم، کمک خواهد کرد. امروز، همه کشورهای غربی با حمایت از جنگ ایالات متحده علیه روسیه در اوکراین، آشکارا برخلاف منافع ملی اولیه خود عمل میکنند، به استثنای احتمالی ترکیه و بهطور محدود، مجارستان و اسلواکی. ترکیه به نوعی استثنا است زیرا نیمی از آن به غرب تعلق دارد و نیم دیگر به حاشیههای جهانی. با این حال، ترکیه به هیچ وجه یک نیروی ضد امپریالیستی نیست، اما از استقلال نسبی قابل توجهی برخوردار است و آنکارا از این استقلال برای مذاکره بر سر یک وضعیت ویژه در میان امپریالیسم غربی استفاده میکند.
ملتهای غربی به سرعت به ابزارهای صرفی برای این ابرامپریالیسم تبدیل میشوند و نهادهای دموکراتیک آنها بهطور فزایندهای تحت کنترل مستقیم سرمایه مالی بزرگ بینالمللی قرار گرفته و از هر گونه خصوصیات ملی و دموکراتیک خالی میشوند. در کشورهای اصلی سرمایهداری هنوز بقایایی از شکل دموکراسی بورژوایی وجود دارد، اما این دموکراسی بهطور فزایندهای از محتوا و جوهره واقعی تهی شده است.
در حال حاضر، وجود آلترناتیوهای قدرتمند در مقابل مراکز قدرت غربی، مانند روسیه، چین یا ایران، مانع اصلی در برابر استقرار یک دیکتاتوری تمامیتخواهانه سرمایه و آمریکا در جهان و بر تمام اشکال زندگی است.
مبارزه با سرمایهداری و امپریالیسم تمامیتخواه
اینکه چگونه میتوان دوباره راهی به سوی سوسیالیسم گشود، پس از انحرافات و شکستهای قرن بیستم، قطعاً یک سؤال باز است. اما برای اینکه چنین راهی باز شود، لازم است که در عین حال راه تقویت بیشتر سرمایهداری تمامیتخواه غربی که با استفاده از قدرتهای فناورانه مدرن در حال رشد است، بسته شود.
این امر امروز به لطف مقاومت مردم یوگسلاوی و خاورمیانه، مبارزات اجتماعی در اروپا و آمریکای لاتین، بازگشت روسیه به سیاست جهانی، رشد اقتصادی فوقالعاده چین و البته مقاومت فوقالعاده فلسطینیان در برابر فاشیسم اسرائیلی که غزه را به «استالینگراد قرن بیست و یکم» تبدیل کرده، ممکن شده است.
سرمایهداری غربی که اکنون با یکی از مهمترین و چندوجهیترین بحرانهای خود روبرو است، تمایل دارد گذشتهاش را تکرار کند، بهویژه دوران بین جنگهای قرن گذشته را. این سرمایهداری به سوی تمامیتخواهی و حتی شکلهای آشکار فاشیسم در کشورهای اصلی غربی پیش میرود و از سوی دیگر به سوی جنگهایی خارج از غرب، مانند جنگ در اوکراین، کشتار فلسطینیان، تهدید جنگ علیه چین، جنگ بدهی علیه جنوب جهانی، جنگ علیه تمدن و جنگ علیه طبیعت، که آخرین مورد تهدیدی جدی برای بقای زندگی بر روی زمین است.
به همین دلیل نه تنها هر مارکسیست انقلابی، بلکه هر دموکرات، هر انسانگرا و هر اکولوژیست، چه از جنوب، شرق یا غرب جهان ما آمده باشد، باید قاطعانه با بازگشت فاشیسم در غرب و مداخلههای امپریالیستی غربی مخالفت کند و فریب بهانههای بشردوستانه و «دموکراتیک» امپریالیسم غربی را نخورد. هیچیک از مداخلات غربی دموکراسی به ارمغان نیاورده، بلکه همه آنها به فجایع اجتماعی و ملی در کشورهایی که مداخلات در آنها صورت گرفته، منجر شده است. اولین وظیفه هر فعال آگاه چپ و هر دموکرات امروز، مخالفت با جنگها و تحریمهای امپریالیستی است.
این قطعاً به معنای حمایت بیقید و شرط از رژیمهایی نیست که هر بار توسط امپریالیسم مورد حمله قرار میگیرند، چه صربستان باشد یا افغانستان، عراق یا ایران، روسیه یا چین. این به معنای درک این است که سلطه کامل غرب بر کره زمین چه معنایی برای تمدن بشری و بقای گونه انسانی، حتی جوامع غربی، خواهد داشت. زیرا سرمایهداری جهانی به سمت سرمایهداری فاجعهبار پیش میرود و قادر یا مایل به حفظ استانداردهای زندگی و آزادیهای دموکراتیک شهروندان خود نیست. وقتی از سلطه غرب بر زمین صحبت میکنیم، در واقع از سلطه بخش بسیار کوچکی از لایههای اجتماعی حاکم غربی صحبت میکنیم.
امروزه، ظهور گروه بریکس، حرکت به سوی جهانی چندقطبی و تضعیف نقش دلار، راه را برای یک نظم جهانی جدید و دموکراتیک هموار میکند. اینها گامهای عظیم و تاریخی هستند. اما چنین گامهایی شرط لازماند، نه شرط کافی برای ایجاد یک نظم جهانی جدید و دموکراتیک. مسئله ما نباید شکست دادن غرب به منظور جایگزین شدن آن باشد، بلکه باید حرکت دادن همه بشریت به سوی تمدنی جدید باشد که قادر به مقابله با تهدیدات عظیمی است که برای اولین بار در تاریخ بشریت بهوجود آمدهاند. تهدیداتی که ناشی از نیروهای تولیدی و فناوریهایی هستند که ما توسعه دادهایم و اگر کنترل نشوند، به زودی بقای انسان را به خطر خواهند انداخت.
غرب و دیگران
به نظر نمیرسد که غرب توانایی شکست دادن اکثریت نوظهور بشریت را داشته باشد. اما در تلاش برای از دست ندادن سلطه جهانی خود، ممکن است به سیاستهایی دست بزند که میتواند با استفاده از ابزارهای کشتار جمعی، بشریت را نابود کند؛ خطری که در سیاستهای ماجراجویانهاش در قبال روسیه، ایران و چین نهفته است.
اما حتی اگر این اتفاق نیفتد، بحران اقلیمی به سرعت در حال پیشروی است و نه غرب و نه قدرتهای جایگزین کاری جدی برای مقابله با این تهدید بزرگ که در تاریخ بشر بیسابقه است، انجام نمیدهند؛ تهدیدی که حتی از جنگ هستهای هم خطرناکتر است.
زیرا ممکن است جنگ هستهای رخ بدهد یا ندهد. اما تغییرات اقلیمی و دیگر فجایع زیستمحیطی به طور قطع در حال وقوع هستند، نه بهصورت احتمالی. و اگر انسانها اکنون با تمام توان خود برای توقف و معکوس کردن آنها اقدام نکنند، بقای آنها در معرض خطر قرار میگیرد. آنها باید این بحرانها را متوقف کنند، اما برای متوقف کردن آنها احتمالاً به یک نظام اجتماعی جدید و تمدنی متفاوت نیاز خواهند داشت. به این معنی که حتی اگر از فاجعه جنگ جهانی اجتناب کنیم، ممکن است خود را در محیطی از ویرانی به دلیل بنبستهای طولانیمدت و درگیریهای مداوم بیابیم. رزا لوکزامبورگ یک قرن پیش شعار «سوسیالیسم یا بربریت» را مطرح کرد، و امروز این پرسش مطرح است: «سوسیالیسم یا نابودی.»
مبارزه برای توقف تغییرات اقلیمی، مبارزه برای سوسیالیسم است. مبارزه برای سوسیالیسم، مبارزه برای نجات سیاره است.
ضرورت تشکیل یک انترناسیونال پنجم
هیچیک از مشکلات بزرگ بشری که اکنون با آنها مواجه هستیم، نمیتوانند در سطح ملی یا منطقهای حل شوند. این یکی از دلایلی است که ما بهشدت به یک انترناسیونال نیاز داریم، همانند آنچه سمیر امین تلاش میکرد آن را ایجاد کند.
مشکلاتی که در بالا ذکر شد و مسائل دیگر از این دست، نمیتوانند صرفاً با اقدامات دولتهایی که با قدرتهای غربی مسلط مخالف هستند، حل شوند. این دولتها، عمدتاً محافظهکار هستند و فقط خواهان ایناند که غرب آنها را به حال خود رها کند و در امور آنها دخالت نکند. اما در بلندمدت این امر غیرممکن است، زیرا امپریالیسم ذات سرمایهداری است. سرمایهداری بدون امپریالیسم نمیتواند دوام بیاورد، و این به دلایل اقتصادیِ کاملاً ارگانیک است که از زمان هابسون و لنین بهخوبی شناخته شده است. همچنین، مشکلاتی که امروز بشریت با آنها مواجه است، تنها با دولتها قابل حل نیستند. ما به بسیج آگاهانه تودههای گسترده مردمی در شمال و جنوب سیاره نیاز داریم. ما همچنین به ائتلافی میان طبقات مردمی غرب و ملتهای تحت ستم جنوب و یک بسیج جهانی مردمان نیاز داریم.
چنین ائتلافی به معنای رسیدگی همزمان به مشکلات اقتصادی-اجتماعی، ژئوپلیتیکی و زیستمحیطی در راستای یک اقتصاد ملی، منطقهای و جهانی برنامهریزی شده و تحت کنترل دموکراتیک است. این باید هدف استراتژیک ما باشد. امروزه نمیتوان فقط به مسائل زیستمحیطی بدون توجه به مسائل اجتماعی پرداخت، یا به مسائل اجتماعی بدون در نظر گرفتن ژئوپلیتیک، یا به ژئوپلیتیک بدون در نظر گرفتن مسائل اجتماعی. ما به یک انترناسیونال پنجم به دلایل متعددی نیاز داریم تا مناطق مختلف جهان را بر اساس یک پروژه سوسیالیستی جدید متحد کنیم، زیرا بدون چنین اتحادی، جنگ اجتنابناپذیر خواهد شد. ما همچنین باید مبارزات علیه سرمایهداری، امپریالیسم، تمامیتخواهی، تغییرات اقلیمی و تخریب طبیعت را متحد و هماهنگ کنیم. به عنوان مثال، نمیتوانیم بدون در نظر گرفتن وضعیت متفاوت کشورهای مختلف، استفاده از سوختهای فسیلی را کنار بگذاریم و غیره. پرسش برنامهریزی هممعنای هر گونه پیشرفت شده است.
مالکیت دولتی، مالکیت اجتماعی و بازار
با توجه به تجربه قرن بیستم، آشکار است که نمیتوانیم خود را به مالکیت دولتی بر نیروهای مولد محدود کنیم، بلکه باید به دنبال مالکیت اجتماعی و کنترل اجتماعی نیز باشیم و از روشهای گسترده خودمدیریتی استفاده کنیم. سوسیالیسم صرفاً به معنای مالکیت دولتی نیست، بلکه به معنای اعمال قدرت توسط مردم در تمام سطوح است. همچنین به معنای بازاندیشی در این است که آیا نیاز به توسعه دائم و مداوم نیروهای مولد داریم و چه نیروهایی از این دست باید توسعه یابند.
با در نظر گرفتن مشکلات بزرگ و چندوجهی اتحاد جماهیر شوروی و همه مدلهای اقتصادی و سیاسی بیش از حد متمرکز، نمیتوان نقش مفید مکانیسمهای بازار را انکار کرد، حداقل برای دورهای طولانی، هم به دلایل اقتصادی و هم روانی-فرهنگی. با این حال، عملکرد بازار باید محدود و تحت کنترل برنامهای قرار گیرد که در آن، بازار تا زمانی که به افزایش بهرهوری کمک کند، اجازه فعالیت داشته باشد، اما همزمان توسط وجود برنامههای ملی، منطقهای و جهانی اصلاح و محدود شود. این برنامهها باید اولویت را به رفع نیازهای اساسی اجتماعی در سطح ملی و بینالمللی و حفاظت از محیط زیست بدهند؛ زیرا بدون محیط زیست، در مرحلهای که نیروهای مولد و فناوری انسانها به آن رسیدهاند، هیچ بحثی درباره اقتصاد یا سیاست معنا ندارد. بدون انسانیت، بحث درباره اقتصاد و سیاست بیمعنی است. بنابراین بازارها و سوخت محرک آنها، یعنی سود و انباشت بیوقفه سرمایه، باید از نقش حاکم که اکنون دارند، به نقش حامی مشروط و محدود بشریت در مسیر دشوار و خطرناک پیش رو کاهش یابند.
اصلاحات ترجیحاً باید با استفاده از ابزارهای اقتصادی انجام شود و از اقدامات اداری تا حد امکان اجتناب شود. به عنوان مثال، چین در حال آزمایش با تعاریف تولید ناخالص داخلی است که شامل سرمایه طبیعی مصرفشده یا ایجادشده توسط یک محصول یا سرمایهگذاری میشود و همچنین مفهوم نیروهای مولد با کیفیت را معرفی کرده است.
بهطور مثال، امروزه هنگامی که یک هواپیما سالادها را از شیلی به نروژ حمل میکند، هیچکس آسیبی که به لایه استراتوسفر زمین وارد میشود را در محاسبه هزینهها و قیمتها در نظر نمیگیرد. بهعلاوه، فعالیتهای اقتصادی که باعث بهخطر افتادن اکوسیستمها میشوند و ممکن است تغییرات منفی غیرقابل برگشتی ایجاد کنند، روز به روز بیشتر میشوند. وقتی احتمال بروز خطری از یک فعالیت بسیار کم باشد اما هزینههای هنگفتی به همراه داشته باشد، «آسیب مورد انتظار» به بینهایت میل میکند. چنین فعالیتهایی باید به تدریج کنار گذاشته شوند.
مالکیت خصوصی نیروهای مولد بسیار بزرگ نمیتواند مجاز باشد. غیرقابلپذیرش است که تعداد معدودی از افراد یا شرکتها بتوانند نیروهای مولد حیاتی یا فناوریهای پیشرفته مانند موارد مرتبط با DNA و ارگانیسمهای اصلاحشده ژنتیکی، ساخت ویروسها، جریانهای بزرگ اطلاعات در اینترنت، سلاحهای سایبری، جریانهای بزرگ انرژی و سرمایه، هوش مصنوعی و بسیاری از فعالیتهای اقتصادی یا فناوریهای دیگر را کنترل کنند یا بهطور قاطعانه بر جهتگیریهای تغذیه، آموزش و پزشکی انسان تأثیر بگذارند یا از طریق انحصارها یا الیگوپولیها بر رسانهها (مطبوعات، تلویزیون، اینترنت) و از طریق رسانهها بر آگاهی انسانها تسلط داشته باشند. کنترل دولتی یا اجتماعی کافی نیست، زیرا صاحبان این قدرتها چنان نفوذ نامتناسبی به دست میآورند که بر هرگونه مقررات غلبه میکنند، و این دلیلی است که باید به سمت مالکیت اجتماعی در این حوزههای اقتصادی برویم.
مالکیت در این بخشها باید به دست دولتها و به جوامع منتقل شود و در چشمانداز بلندمدت، در قالبهای کنترل بینالمللی شکل گیرد. اما مدیریت نیز باید از مدل کلاسیک کنترل دولتی دور شود، که طبقهای از مدیران را ایجاد میکند که در نهایت به نفع خود عمل میکنند نه به نفع جامعه. علاوه بر این، کارآمدی—حتی در سطح صرفاً اقتصادی—از روشهای کلاسیک کنترل دولتی شدید، هم در تجربه شوروی و هم در تجربه بخشهای دولتی کشورهای سرمایهداری و مستعمرات سابق، محدودیتهای خود را نشان داده است.
برای انجام این کار، استفاده همزمان از روشهای خودمدیریتی و کنترل اجتماعی ضروری است تا منافع عمومی جامعه بهطور کلی و نه فقط منافع کارگران در یک واحد تولیدی یا صنعت در نظر گرفته شود. مدیریت نیروهای مولد و فناوریهای جدید توسط یک سیستم متمرکز فوقالعاده، در بلندمدت نه ممکن است و نه مطلوب. مشکلاتی که بشریت با آنها مواجه است، نیازمند ارتقای کلی سطح هوش توزیعشده در جامعه است. مردم باید هرچه بیشتر آگاه و مسئول شوند و برای آگاه و مسئول بودن، باید بهطور فعال در تصمیمگیریها در تمام سطوح مشارکت داشته باشند.
همچنین بدیهی است که ما نیاز به دموکراتیزه کردن تدریجی نظام پولی بینالمللی داریم، شاید از طریق ایجاد ابزارهای پولی منطقهای و همچنین ایجاد سیستمی برای مبادلات بینالمللی که تلاش کند قانون «مبادله نابرابر» را که آرگیری امانوئل مطرح کرد، کنار بزند. این سیستم باید هم نیاز به ارتقای سطح فقیرترین کشورها و هم مشکلات زیستمحیطی را در نظر بگیرد. در اینجا لازم است یادآوری کنیم که اتحاد جماهیر شوروی، برخلاف اتحادیه اروپا، سازمانی بود که انتقال مازادها از مناطق ثروتمند به مناطق فقیر را سازماندهی میکرد. این ایدهای است که ماینارد کینز، با اصطلاحات متفاوتی، برای عملکرد نظام اقتصادی بینالمللی پیشنهاد کرده بود و مازادهای دائمی را نیز مورد انتقاد قرار داده بود. در تنظیم مبادلات اقتصادی بینالمللی باید به ضرورت مقابله با نابرابریها در سطح جهانی و حفاظت از محیط زیست که حیات و تمدن را ممکن میسازد، توجه شود.
البته ممکن است در اینجا به من بگویید همانطور که فاوست گفت: هدف را به من نشان بده، اما راه رسیدن به آن را هم نشان بده. حتی اشاره کوتاهی به این موضوع در چارچوب این مقاله ممکن نیست. اما به دلایل اساسی نمیتوان چنین مسیری را بهطور دقیق توصیف کرد. هیچ راه از پیش ساختهشدهای برای آنچه مارکس از آن بهعنوان گذار از پیشتاریخ به تاریخ یاد کرد، وجود ندارد. ما با پرسشی غیردترمینیستی مواجه هستیم و حداکثر میتوانیم راههای ممکن پیش رو را توصیف کنیم. بدون کماهمیت دانستن کار نظری بهطور کلی، و بهویژه نیاز فوری برای کار در جهت یک برنامه انتقالی جهانی، در تحلیل نهایی این «عمل» است که پاسخهای مورد نیاز را به ما خواهد داد.
خطر فروپاشی سریع تمدن انسانی
ظهور فاشیسم، افزایش خطر استفاده از سلاحهای هستهای و دیگر سلاحهای کشتار جمعی، سرعت فروپاشی زیستمحیطی و بسیاری پدیدههای دیگر، نیاز به اقدام سیاسی را برای رفع نیازهایی که در بالا توصیف شد، بیش از پیش ضروری میکنند. اگر هم در حرکت هستیم، بسیار کند پیش میرویم و نتیجه ممکن است به پایان تمدن و حتی پایان بشریت بینجامد.
ما هنوز راه درازی تا اجرای این ایدهها در مقیاس جهانی داریم. در حال حاضر، با توجه به روندهای سیاسی و اجتماعی که در غرب حاکم است، یک مرحله انتقالی ضروری باید شامل مبارزه برای یک جهان چندقطبی و تلاش برای تشکیل انجمنهای منطقهای مستقل باشد، مثلاً در آمریکای لاتین یا آفریقا. با این حال، مناسب است که در این فرآیند عناصری را وارد کنیم که به اصلاح کلی نظام جهانی کمک کنند؛ عناصری که امیدواریم در خود غرب نیز تمایلات رادیکال و شجاعانهای را برانگیزند، زیرا بدون ظهور بهموقع چنین تمایلاتی، احتمال وقوع فاجعه زیستمحیطی یا هستهای جهانی بهطور قابلتوجهی افزایش مییابد.
به همین دلیل ما بهشدت به یک انترناسیونال جدید نیاز داریم، که موفقیتها و نقاط قوت چهار انترناسیونال قبلی را دربرگیرد و همچنین به نقاط ضعف آنها رسیدگی کند. و ما به آن نیاز داریم، همین حالا. وقت کمی داریم، همانطور که وضعیت پیرامون اوکراین، خاورمیانه و بحران اقلیمی بهروشنی به هر انسان آگاهی نشان میدهد.
یادداشتها: (*) این مقاله در کنگره بینالمللی انجمن جهانی اقتصاد سیاسی که از ۲ تا ۴ اوت ۲۰۲۴ در آتن برگزار شد، ارائه گردید
ماخذ:سایت جنوب جهانی jonoubejahani.com