طوفان نوح در کنار ما - بخش دو فصل چهارم
برونفکنی، از نگاه تحلیل روانی
پوشش "نمیدانند - نمی خواهند بدانند"
یکی از محبوبترین تکه کلامهای معمولامشهور «نئولیبرال»، ولی دقیتر به عنوان «رفاه اقتدارگرا» برای شاخص گفتمان اجتماعی اینست که، ما «بالاتر از شرایطمان» زندگی کرده ایم. قاعدتا این ملامت نفس آشکار از به اصطلاح شرایط اقتصادی، و احتمالااحساس مسئولیت سیاستمداران اقتصادی، هر باربه جای دیگری آدرس داده می شود، یعنی به مردم جامعه، این یعنی، تقاضایشان برای مواد در طول زمان به بالاتر از حد افزایش یافته و پیشرفت کامیابی اقتصادی جامعه را با خطر مواجه می کند. عکس العمل پیامد این پیش بینی همواره این می شودکه به اعضا توصیه میکنند، «کمربندها را محکم تر ببندید»- این معمولا بیان دیگری است از خواست سیاسی برای صرفنظر کردن از حقوق کارگران و صرفنظر کردن از کمکهای اقتصادی به کسانی که تحت پوشش حمایتهای دولتی قرار دارند ، یا حداقل توصیه به فعلا کوتاه آمدن دیگران. جهت ممارست این مجموعه گفتارها همواره به این نکته پایانی تاکید می شود که، این تنگ تر بستن کمربندها است که در آینده برای همه شکمهای فربهی را ممکن می سازد: یعنی تنزل سطح توقعات اجتماعی و در نتیجه آن رشد توان اقتصادی در طولانی مدت به آنجا می رود که رفاه دوباره افزایش یابد و بدین وسیله دوباره چیزهای بیشتر برای توزیع کردن «به همه» بوجود آید.
این داستان اینچنین مکرر و ملال آور از سه چهار قرن قبل برای عموم بیان می شود: و با اینهمه تکرار مداوم واقعی ترهم نشده است. ما بالاتر ازشرایط «خودمان» زندگی نمی کنیم. و این زیر سئوال بردن «خودمان» در این بحث منظوردرارتباط با جامعه ملی نیست، که اینجا معمولا آنهایی که وضعیت اجتماعی بهتری دارند از دیگران می خواهند، خودشان را تکه پاره کنند و توقعات کمتری داشته باشند. از منظر جامعه جهانی [1] تعریفی که سران سیاسی و اقتصادی از «خودمان» ارائه می دهند به طور برجسته تر و واضح تری زیر سئوال می رود. یعنی ما به هیچ عنوان از شرایط خودمان زندگی نمی کنیم. ما از شرایط دیگران زندگی می کنیم.
دقیقتربگوییم از ابتدا اینطور بوده:ما بالاتر از شرایط دیگران زندگی می کنیم- اکثریت گستره اجتماعی در اینجا[منظورآلمان] ، اگربه طورمطلق سنجیده شود، به طور نا برابری بهتر از اکثریت گستره اجتماعی در بعد جهانی زندگی می کنند. اما این فقط یک چیز است. مقادیر مطلق فقط بیان واضحتریک چیز بیشتری است، ارتباط پایه ای تری. اینکه ما پیش از همه بالاتر از شرایط دیگران زندگی می کنیم. دقیقا این واقعیت اجتماعی جامعه برونفکن را بیان می کند: آنها[یعنی افراد جامعه برونفکن] بالاتر از شرایط دیگران زندگی می کنند، به وسیله رفتارشان با دیگران. شرایط زندگی جامعه برونفکن فقط توسط شرایط زندگی دیگران انجام می پذیرد و موقعیت ممتازشان به لطف جایگاه پائین تر دیگران در نقاط دیگر دنیا می باشد - و امتیازاتشان فقط بر پایه این شرایط نابرابرمی تواند برقراربماند. به مردم جامعه برونفکن خوش می گذرد زیرا دیگران کمربند را تنگتر بسته اند، چون جاهای دیگر ریاضت پیشه کرده اند - آنهم همیشگی ومکرر، که در آن جامعه برونفکن، نه فقط امروز، بلکه فردا و در آینده شکوفا باشند.
ولی رو راست باشیم: اینکه اینطور است، به سختی می تواند به عنوان دانش ممتاز جامعه شناسی به حساب آید. اینکه رفاه جوامع صنعتی غرب به طور وسیع، و بخشا به طور گستاخانه ای وسیع، بالاتر از هریک از بخش بزرگی از باقی دنیا قرار دارد را، به کلام ساده، هر بچه ای میداند. بی دلیل نیست که روزنامه های آلمان، آلمانی هارا به عنوان ملت اهداِء کننده معرفی می کنند. ما دارا هستیم و به شرایط اضطراری اطرافمان هم آگاهیم. در سال 2015 آلمان بیشتر از هروقت باهفت میلیارد یورو در رده بندی اهدا کنندگان جهانی در همان سال در جایگاه 20 و بر اساس تعداد اهدا کننده با 35 میلیون نفر در جایگاه 9 از میان 145 کشور قرار گرفت. تحلیل بازار اهدائی آنچنان که سازمان "بترپلاس لاب" betterplace lab نشان می دهد، "در اینجا افراد مسن مثل همیشه مهمترین اهدا کنندگان هستند، افراد جوان ولی اخیرا شدیدا فاصلهشان را با مسن ترها کم کرده و مکرر تر و بیشتراز قبل اهدا می کنند." آیا این خیلی خوب است؟ یا اینکه دنیا بهرحال، به لطف کمک آلمانیها در راه این است که جای بهتری بشود؟
برعکس این است، و همچنین ملت اهداء کننده آلمان باید این رابهتر بداند، بهرحال میتوانسته این را بهتر بداند. آنها می توانستند بدانند که نه تنها وضعشان از همه آن ملل دریافت کننده کمک بهتر است بلکه رفاه شان به شرایط بد این ملتها وابسته است. ولی چه کسی میخواهد آنرا بداند؟ چه کسی میخواهد بداند که این شلواری که برای ماچنان خوب باقی مانده که قابلِ اهدا است توسط کار کودکان در آنسوی دنیا دوخته شده است؟ چه کسی میخواهد بداند که چرا شرایط برای او خوب است، تا کی این شرایط خوب خواهد ماند؟ جوامع برونفکن از سالها قبل ازکار و منابع دیگران زندگی می کنند، با انتقال زیانهای اجتماعی و زیست محیطی به دیگران. آنها در جوامع دموکراسی شده «غربی» زندگی می کنند بخصوص از جنگ دوم جهانی به وسیله «قرارداد اجتماعی مسکوت نگه داشته شده» گسترده، چیزی که کاریگ کالهون Carig Callhounجامعه شناس آمریکایی و مدیر مدرسه اقتصاد لندن، به صورت زیر جمع بندی کرد: « شهروندان نابرابری و برونفکنی هزینه درازمدت را تحمل می کنند، تا زمانی که رشد اقتصادی ایجاد شود». رشد اقتصادی لنگر ثبات جامعه برونفکن است: باید همواره بیشتر به طرف بالا صعود کند، و تا زمانیکه این انجام شود، بدنبال آن سئوال نمی شود، چگونه می تواند باشد- برق از کابل بیرون می آید و مزد بر اساس تعرفه پراخت می شود و رشد اقتصادی بر اساس ابداعات موسسات اقتصادی انجام می گیرد. و در پایان سال به صورت انتخابی صدراعظم و یا رئیس جمهور و یا هردو در تلویزیون توضیح می دهند که در سال آینده پیشرفت خواهیم کرد - وقتی که همه یک کمی بیشتر زحمت بکشند.
اما چگونه این می تواند باشد؟ چگونه میتواند جامعه برونفکن در خود شناسی اش و درنقش داشتن خودش اینچنین موثر از منطق برونفکنی چشم بردارد؟ چگونه دیگران از دید جامعه برون فکن میتوانند خارج شوند و در محدوده زیر آستانه ادراک باقی بمانند؟ دو امکان برای روشن کردن آن میتواند وجود داشته باشد . یکی مربوط می شود به شکل تفکر«پوشش بی خبری» که در مرکز نظریه عدالت مربوط به فیلسوف آمریکایی به نام جان رالز John Rals قرار دارد: در این مدل فکری هیچ کس از مقام و موقعیت خود در ساختار منفعت بری در بازی توزیع منافع اجتماعی نمی تواند باخبر باشد - و در این بی خبری قرارداد اجتماعی جامعه ملی را قبول کرده، جایی که سهم رشد اقتصادی به آنهایی که کمترمساعد هستند تاحد ممکن بیشتر برسد. محتمل تر از پذیرفتن گسترده و یا کاملا عمومیِ نمی دانند - نمیتوانند بدانند چیز دیگری است و آنهم عمومی شدنِ نمی دانند - نمی خواهند بدانند است: اینکه جامعه برونفکن عمل میکند مدیون وجود فراموشی فردی و جمعی است. و آنهم نه تنها گذشته را، اینکه چطور شد که ما خوب زنگی می کنیم، بلکه قبل از هر چیز هم اکنون را: اینکه چطور است که این همچنان هم باقی مانده است.
اثبات اینکه جامعه برونفکن خود را در پرده ی "نمیدانند - نمیخواهند بدانند" پیچیده است، تا بتواند اینچنین - بی توجه به همه پریشانی و بدبختی که در اطرافش است- باقی بماند، به این اشاره دارد که تحلیل اجتماعی این شکل اجتماع با یک تفسیرروانکاوانه تکمیل باید گردد. جامعه برونفکن - آنچنانکه دیده می شود- به یک هابیتوس مخصوص وابستگی دارد، که اعمال برونفکنی را هم فردی وهم جمعی، مناسب و البته مجاز می شناسد. در نهایت این عمل ساختاری ناخودآگاه اما بدون ساختار روانی فردی و جمعی که به آن به صورت درونی متصل هستند و به صورت کارکردی با آن گره خورده اند، درک نمی شود. برونسپاری وانتقال هزینه، واپس رانی[2] و گسستگی[3]، تخلیه و رویگردانی نه تنها عملکرد اجتماعی بلکه عملکرد روانی (در) جامعه برونفکن هستند. برای این امر، ترسیم زیرین قبل از اینکه با جعبه ابزار تحلیلی که خوب هم دسته بندی شده به رفع افسونزدگی جامعه برونفکن بتوان رسید، معتبر است.
«برونفکنی» یک واژه جا افتاده است، نه فقط در مقوله اقتصاد بلکه در روانشناسی هم[4]. با این وجود اما این واژه مشخصا در آنجا نسبت به واژه متضاد آن یعنی درونفکنی کمتر کار برد دارد ، چیزیکه منظور از آن درونی شدگی اکتساب قواعداجتماعی ، ارزشها و هنجارهای اجتماعی( همچنین دیدگاهای اخلاقی مورد توجه دیگران) توسط عمل کننده است. به عنوان شکل درونی شده پردازش مشکلات به شیوه روانی این معتبر است که در این زمینه مشکلات را بر خود شخص برگردانند. فرد به خود باز می گردد و همزمان به «جلوی در خانه خود» و دلایل و راه حلهارا نزد خودش جستجو می کند. که تحت شرایطی می تواند به گوشه نشینی و ایزوله شدن در فرد بیانجامد. پس بنا براین برونفکنی در مقابل مکانیسم تولید مشکل ایستاده است: یعنی موارد وموضوعات رنج آور اصطلاحا به بیرون جابجا می شود و به صورت صریح و یا انتزاعی به طرف مقابل نسبت داده می شود تا تعادل داخلی را برپا نگه دارد. با زبان آسیب شناسی روانی صحبت کنیم، رفتار برونفکنانه می تواند به آنجا برسد که به وسیله گسستگی، اجزای نا خوشایند و یا غیر قابل تحمل خود را، که منشا مشکلات درونی است، به دنیای بیرونی هدایت کند -یک رفتار دفاعی، که این برای آن [فراخود]بیرونی تاثیر گرفته از آن غالبا سخت می شود ،که از خودش دفاع کرده و از دینامیسم روانی شخص مبتلا جدا گردد.
تا اینجا تعاریف کتب روانشناسی است. اگر این کتابها را نه فقط برای توضیح مکانیسمهای روانی شخصی ، انگیزه ها و مزاحمتهای افراد بخوانیم بلکه در بستر پدیده های اجتماعی، چیزی که در این جا علاقه ماست، آنوقت دوباره واقعیت اعمال برونفکنانه در منظری کاملا متفاوت قرار می گیرد. از این طریق یک نمای روانی از جامعه برونفکن شروع به ترسیم شدن می کند: که در آن پردازش مشکل از زاویه مادی عمل می شود، اما همچنین در سطح عملکرد روانی اجتماعی روال برونسپاری با پرنسیپ گسستگی ورویگردانی است. از یک سو هزینه های اجتماعی و بارهای محیط زیستی شیوه زندگی جمعی خودی به جامعه (به اصطلاح) «بیرون» انتقال داده می شود، جایی که آن هزینه ها را دیگران متحمل می شوند. در یک عملِ غلبه ی مضاعفِ توام با حرکتِ برونفکنی، باعث می شودکه از طرفِ دیگر، فشار روحیِ یک معرفت عمومی درباره ی -ویا حداقل یک آگاهی از- فشاری که، بر انسانها و مناطق دیگر تحمیل می شود، از احساس جمعی جدا و در جایی خارج از درک اجتماعی منتقل گردد. این مکانیسم، تاثیر پایدار سازی را در «داخل» به عهده دارد، که به یک قسم از مفهوم کاربرد روانی، برای سرپا نگهداشتن قراردادهایِ اجتماعیِ سرمایه داریِ رفاه می رسد. برای آنهایی که مورد چنین عمل برونسپاری مضاعف و یا مضاعف شده ای قرار می گیرند این به آن معنی است که تنها با شیوه شرایط کاری غیر انسانی و تخریب محیط زیست ناشی از تاثیرات جامعه برونفکن مواجه نیستند. آنها همچنین باید با روند منزوی شدن سمبلیک و تجربیات تحقیر هم کنار بیایند. مکانیسم تخلیه روانی تصویر شده، با عملی کردن انتقال مشکلات و برگرداندن تقصیر به گردن صدمه دیدگان همراه می شود، به طوری که مسئولیت صدمات به خود صدمه دیدگان بازتابش می شود: همین است که، تقاضای جبران خسارت توسط کشورهای با نشر نازل گازهای گلخانه ای که در عین حال کشورهای زیر فشار تغییرات آب و هوایی هم هستند به شکل واضحی به استراتژی اخاذی اقتصادی تعبیر می شود. ویا به مردان جوان فراری از جنگ توصیه می شود که بایستی خود را «مفید کنند» و درسرزمینشان برای صلح و دمکراسی بجنگند، به جای اینکه به این سوی مرزها در جستجوی پناه باشند. همین طور با نگاه به مقوله پردازش مشکل روحیِ عمل برونفکنانه این نیز صادق است که : هر چیز که گسسته و برونسپاری شد به این سادگی از بین نرفته. به همین راحتی ناپدید و یا منتفی هم نشده، بلکه دوباره در جای دیگری ظاهر شده، جایی که توسط دیگران باید پردازش شود.
عمل اجتماعی اهدا کمک که در بالا به آن اشاره شد یک مثال واضح در این ارتباط است. اینکه اقدام اهداء در شرایط بحرانی هم نهایتا با توجه به رفاه خویش به تسکین خود کمک نمی کند، واضح وبخوبی شناخته شده است. همچنین است برای اعمالی که کمتر آنی و بسته به موقعیت هستند، مواردی که به مشکل آگاهند، شبیه همه موارد رفتارهای «سازگار با محیط زیست» - که عنوان «وجدان سبز» به آن اطلاق می گردد. البته در اهداء کردن هم تنها اثر تخلیه روحی مطرح نیست. اکثرا کسب یک لحظه احساسِ عزت به خود هم هست: بالاخره عمل «عادی» حمایت از یک فرد بحران زده، بدون آنکه نیاز باشد که سبک زندگی خود را واقعا محدود کنیم، به صورت یک عمل قابل توجهی ارزش گذاری می شود. چیزی که به ویژه در جماعت خود بزرگ بینِ یکی از ثروتمند ترین کشورهای دنیا به عنوان «ملت اهداء کننده» مشخص می شود - این شعار است، کار خوب بکن و در مورد آن حرف بزن. و یا دقیقتر، در این مورد نگو که اهداء از نظر مادی درد آور نیست، ولی در این مورد بگو که این بسیار نشان از رگ احساس مسئولیت برای رفاه دیگران است. امروزه بیشتر از هر زمان دیگر میتوان با این رگ در نبض زمان بود، که – این را شبکه سازمانی بتر پلاس لب می دانست که در تحلیل بازار اهداء کمک در سال 2014 به صورت ویژه ای آنرا بزرگ نمایی کرد- "ارقام اهداء آنلاین به صورت برجسته ای رشد مثبت داشته، پرداختها به وسیله پی پال و کارتهای اعتباری به خوبی جایگزین پرداختهای خوب قدیم بانکی شد. ما می آموزیم: اهدا کردن تقریبا هزینه ای ندارد- وقت زیادی هم نمی گیرد ولی خیلی با ارزش است".
اهداء کنید برای «جهان سوم» - یک قالب بیرون پریده از درگیری بین آمریکا و شوروی بعد از جنگ جهانی دوم بودکه تا امروز با جان سختی باقی مانده- ولی تنها این نیست. در واقع ابراز یک شخصیت خیراندیش و احساس عمل حاکمانه هم هست. اهداء کردن نشان دهنده آماده کمک و سخاوتمند بودن است - و در کنار حواله ها و کالاهای کمکی همچنین انتقال دهنده صریح وعملی فراخوان حق شناسی به لایق ترین «جهان سومی ها» هم هست. یا با تحلیل روانی، شاید مهمتر این که: عمل خیر خواهانه بخشش این امکان را برایشان در عمل قهرمانانه رشد تعداد اهداء کننده فراهم می کند ، که عکس العمل دریافت کنندگان را به عنوان یک شاخص گرایش ناسپاسی درک کنند. این را در زندگی شخصی می شناسیم که، وقتی یک هدیه در چشم هدیه دهنده از جانب هدیه گیرنده به صورت درخوری تقدیر نشده است: یعنی نه خوشحالی پر حرارتی، نه برق زدن چشمان، نه یک تشکرمناسب. نمای بزرگ این وضع و عکس العمل طرف مقابل هم دقیقا شبیه همان است منتها در سطح جمعی : اینجا هم در ادراک عمومی آنها هرگونه قدردانی از خدمات کمکی خود، غایب می باشد واینجاست که - جدیدا- از رشد اقتصادی بالای ناشی از به اصطلاح « پناهندگان ناسپاس » به عنوان فیگور اجتماعی منفی نام برده می شود.
البته توان غلبه روانی عمل برونفکنی برونفکنان- جابجا کنندگان- انتقال دهندگان هنوز ادامه می یابد. ما این موضوع را به اندازه کافی از دهه ها مباحث رسمی در باره تاثیرات کمکهای دولتی برای توسعه می شناسیم. به عنوان دلایل استاندارد در این زمینه مثلا یقین بر این است ، که کمکهای مالی کشورهای اهدا کننده در کشورهای گیرنده کمک به طور سیستماتیک «ناپدید» می شود. به عنوان مسبب این مشکل تشخیص داده شده همواره مجموعه ای از راه حل ها ذکر می شود، و[اینرا] ممکن می سازد، که دیگران نه به عنوان چیز متفاوتی بلکه گاهی بدون قابلیت، شریر یا جنایتکار درک شوند: یعنی آنجا «در پائین » کاملا مشخص شده است «نخبه گان فاسد»، که با هزینه فقیرترین بخش جامعه، یک «هرج و مرج اداری ریشه کن نشدنی»، که همچنین با بهترین راهکارها هم درهم نمی شکند، تسلط دارند و به طور کلی یک «خصلتی دارند » که ، خیلی ساده، کاری نمی توان کرد و هر کمکی در این رابطه ، عشق بیهوده است. در این شرایط می شود مسئولیت این که، همه چیز همین طور باقی بماند که هست را به طرف مقابل انتقال داد: یعنی آنجا آنطور عمل کنند که میخواهند- خیلی ساده، به آنها نمی شود کمک کرد.
این همچنین یک نمونه است برای تمام آن روایتهای «عدم پیشرفت»، که از سالها در غرب بازپخش می شود و به توسط اینها ما تصوری راکه از چگونگی جامعه آنها و عملکرد نهادهای آنجا داریم، به همه آن کشورهایی بسط می دهیم که آنها هم آنچنان متفاوت از آنچه که ما هستیم نیستند. جدیدترین مثال در این مورد مباحث علمی و سیاسی در باره به اصطلاح دولتهای ناکام یا همان فایلد استید failed states است. با این مثال منظورمان ایالت آزاد زاکسن نیست که بعد از پایان سوسیالیسم دولتی، موفق نشد که پلیس و دستگاه قضایی با عملکرد بی طرفی سیاسی، را برپا کند، و رسما در چنین موقعیتی هم نیست، که جسم و زندگی و شان انسانی را برای همه افراد ساکن در منطقه تحت نفوذش، حتی آنانی که شهروند نیستند را تحت محافظت در آورد[5]. بلکه قطعا منظور دولتهایی(یا با این نگاه همچنین غیر دولتهایی) مثل سوریه، افغانستان و یا اریتره است، با مشکلات داخلی ، نارسائی ها و ناتوانی ها یی که ما اکنون باید با آن دست و پنجه نرم کنیم. و بعدا بیشتر هم خواهد بود. درضمن اینجا فقط محض آگاهی اینکه، برای روانشناسی اجتماعی جامعه برونفکن در نهایت احساس بازنگری و تاملی نیست بر اینکه چرا دیگران نمی توانند اینرا بهترکنند- و در هر صورت مثل ما خوب نیستند. بهر صورت نتایج حاصل از اینچنین مفاهیمی[6] وقتی یکی همیشه پیش رود و دیگری درجابزند وهمواره عقب بماند به مجادله می رسد. باید او هم یکبار مثل ما بشود- و بعد ما ببینیم.
گسستگی و انتقال، واپس رانی وترقی، دفاع و بزرگ نمایی: همه این مکانیسمها زمینه غذای روانی را برای جامعه برونفکن می سازند- وهم برای ادامه حیاتش. همه اینها اکنون با ساختار روانی سرمایه داری مدرن و منطق توسعه به ظاهرهمیشگی اش به طور تنگاتنگ متصل شده اند. دینامیسم انباشت سرمایه داری مدرن که نه پایانی میخواهد- و نه پایانی مییابد- در خواسته عمیق انسانها برای یک آینده ابدی ریشه دارد. سرمایه داری در «بازهم به پیش» پروسه وار بی پایانش، انرژی روانی آدمها را به خودش متصل می کند، و آنها را در ترسشان از پایانی در بی مرزی برنامه ریزی شده اجباری اش محصور میکند: در اینکه میخواهد همواره با زندگی به جلو برود، همانطور که ما زندگی می کنیم. اینکه حرص و طمع وجودی نمی تواند برآورده شود- چه به طور جمعی چه به طور فردی - ، سرکوب و از حافظه جمعی و فردی به بیرون رانده می شود، همچنان دانستن اینکه این فرصت زندگی دیگران است که خرج تامین زندگی ما می شود و نه فرصت زندگی نسل آینده، بچه هایمان و نوه هایمان، چیزی که به طور یک جانبه، در مباحث مربوط به آینده رفاه دنیای غرب در ارتباط با پایداری آن مایلند به آن استدلال کنند، بلکه فرصت زندگی میلیاردها انسان که امروزه هنوز زنده اند و جامعه برونفکن را بر پایه یک «خارج» ساختاری زنده نگه می دارند.
با عواقب شیوه زندگی ما«بعد» ازما درگیر نمی شوند، بلکه اینجا و امروزدارند درگیر می شوند- «در کنار» ما. و اینگونه نیست که واپس راندن دانسته ها در این مورد به ما ورود نکرده است. کاملا برعکس. در سپتامبر 2014 دبیر کل ناتو "آندرس فوگ راسموسن"، جنگ در اوکراین و حمله «دولت اسلامی» در عراق را مشخصا جلو چشم آورد، در گردهم آیی سران دولتها و کشورهای عضو پیمان نظامی ناتو هشداربه چیزی که دموکراسی های ثروتمند دارند از دست می دهند داده شد ، نقل به معنی:«اتحادیه ما،جامعه فراملیتی ما،در نقش یک جزیره امن، باثبات ودارای رفاه، در محاصره یک حلقه بحرانها قرار گرفته». یک جزیره امن، با ثبات و دارای رفاه، در احاطه یک دریایی از رقبای اقتصادی، در اطرافش با امواج خروشان شبه نظامیان تروریست و درگیریهای خشونت بار تهدید می شود؛ از یک طرف- باید تصویر را خوب دید- سیل افراد آماده مهاجرت از مردم فقیر: این چنین چشم اندازی می تواند نسبتا دقیق احساسِ جمعیِ ترس از بحرانِ اکثریتِ جمعیت در کشورهای هسته ی منطقه ی شمال آتلانتیک را برساند. نزد «ساکنان جزیره»، که از زندگی شان در امنیت، ثبات و رفاه درآینده ترس دارند، سهیم شدن در تصورات و پیشروی در حفظ وضعیت به عنوان نتایج با محبوبیت زیاد. «در جنوب ما شاهد خشونت، نا امنی و بی ثباتی هستیم»: ممکن است که این وضع همچنان باقی بماند، پس دبیرکل قبلی ناتو را می توان خوب درک کرد. اوبه اینصورت با تمام وجودش می تواند جامعه برونفکن را اینگونه بیان کند. امکان اینکه خشونت، ناامنی و بی ثباتی آنجا بماند، جایی که فلفل رشد می کند، در«مرکز قبلی» مناطق پیرامونی جهان - به لطف افزایش صادرات سلاحهای فرا آتلانتیک، تشدید کنترل رژیمها در مرزهای بیرونی اتحادیه اروپا و کشف تازه ای از «کشورهای امن » در تحت دولتهای ساحلی «نا کام».[7]
چرا اما با تمام واپس راندن ها اکنون چنین است: بهرنحو چیزهای سرکوب شده باز می گردند، یک موقعی واپس رانده شده ها به بزرگترین هنرمندان واپس ران ضربه خواهند زد. ترفندهای روانی جمعی جامعه برونفکن برای همیشه عمل نمی کند. و خیلی چیزها نشان می دهد، که دقیقا این ویژگی مرحله تاریخی جهان است، که ما در آن بسر می بریم و سیستم جهانی مدرن بر خلاف آن عمل می کند. اکنون زمان عملکرد بومرنگ جامعه برونفکن است. جامعه برونفکن قیمتش را می طلبد - و آنهم نه فقط از دیگران، بلکه حالا بیشتر از ما خودمان. در اصل جامعه برونفکن به این صورت به سوی خودش آمده- که در نتیجه با اثرات جانبی خودش مواجه شده است. تحت تاثیر تغییر عمیق شرایط تکنولوژی اطلاع رسانی و نقل و انتقال جهانی، اکثریت بزرگ جمعیت جهان در کشورهای جنوبی قربانیان جامعه برونفکن می شوند - به عنوان «مجرم»، به عنوان کنشگر، به عنوان بازیگر جنبش مقابل. وآنهم در مفهوم واقعی کلمه: حد اقل برخی از آنان به جنبش می پیوندند، خودشان را از پیرامون به مرکز می کشند و قیمت جامعه برونفکن را بازپس می طلبند.
همه چیرهایی که به صورت تئوری ساخته شده بود، اکنون اینجا مصنوعی می شود: «روابط خارجی» اجتماعی دیگر وجود ندارد، حتی وقتی که در جزیره امنیت و ثبات و رفاه مداوم در جستجوی ساختار نویی باشیم. فقط در این زمینه است که واکنش حفاظتی، سرکوبگرانه و راسیستی آلمان در مواجهه با اثرات ناشی از اعمال برونفکنی خودش که امروزه در پیش گرفته، قابل درک است، از عادی سازی بی محتوا کردن حق پناهندگی به صورت فراحزبی تا تقریبا همه روزه آتش زدن کمپهای پناهندگی: به مفهوم واقعی کلمه تلاشهای ارتجاعی - قهقرائی - است که نشانه های زمان را انکار و واقعیت جامعه بشری را همچنان ندیده می گیرد. بسیاری از سود بران کوچک - و تعداد کمتری از سود بران بزرگ - از جامعه برونفکن دریافته اند، که اکنون «اگرچیزی پیش نیاید»، آن شرایط اجتماعی را که علاقه به حفظ آن هست، بزودی میتواند زندگی خوب پایان یابد. یا هرگونه زندگی فرای شرایط دیگران - و از شرایط دیگران.
پاورقی مترجم--------------------------------------------------------------
1- منظوراز جامعه جهانی آن مفهومی که در رسانه ها مطرح می باشد نیست. بلکه در این جا جامعه جهانی در مقابل جامعه ملی قرار دارد، یعنی جامعه ای که گستره آن در کل زمین است و نه جامعه ای در محدوده مرز مشخصی
2- در نظریه روانکاوی، بیرون نگه داشتن خاطرات، افکار یا احساسات پریشانیآور از خودآگاه را واپس رانی یا واپس زنی میگویند.
3- گسستگی اختلالی روانی است. مشکل اصلی زیر بنایی تمام اختلالهای گسستی نیاز به فرار است. از طریق رشد یاد زدودگی، فرار کردن یا ایجاد شخصیتهای جداگانه، فرد میتواند با عوامل استرس زا سازگاری کند.
4- مایکل وایت و دیوید اپستون بنیان گذاران تکنیک برونفکنی در روان درمانی هستند. به طور خلاصه در این روش به بیمار کمک می کنند که یک جدایی بین خود و مشکلی که او را آزار میدهد به وجودآورد.
5- زاکسن یکی از ایالتهایی است که قبلا جزو آلمان شرقی بوده که این ایالتهای متعلق به آلمان شرقی بعد از برداشته شدن دیوار برلین و یکی شدن آلمان به عنوان ایالتهای نو نامیده می شوند. هم اکنون بعد ازحدود 30 سال هنوز هم سطح دستمزدها در ایالتهای نو ( در زبان عامه شرقی) نسبت به ایالتهای غربی آلمان 20 درصد پائین تر است و جالب اینکه در آماری که چندی قبل منتشر شد درصد به کار گیری افراد از ایالتها ی شرقی در پستهای کلیدی هم به طور باور نکردنی پائین تر است. مالکیت املاک هم در این ایالتها ( البته در شهرهای اصلی که مهم هستند و گسترش یافته اند) عموما به افرادی که از ایالتهای غربی هستند تعلق دارد. با اینکه در تمام این مدت یک مالیات ویژه ای را تحت عنوان باز سازی شرق از تمام مردم دریافت می کردند ولی به جز معدودی شهرهای بزرگ مابقی شهر ها و شهرکها به خاطر نابود شدن زیرساختهای اقتصادی قبل و مهاجرت ساکنان به ویژه افراد جوان ناشی بیکاری شدید، خالی از سکنه و دچار نوعی ویرانی مزمن شده اند و یکی از مهمترین عوامل رشد خارجی ستیزی هم در این ایالت ها دقیقا به خاطر نارضایتی و پائین بودن سطج زندگی نسبت به ایالتهای غربی است، که البته دستگاههای دولتی و موسسات و رسانه ها هم در این میان نقش موذیانه و موثری را در گسترش جو راسیستی در این ایالتها بازی می کنند. در اینجا نویسند به طعنه اشاره با این دارد که عدم رشد این ایالتها را به عنوان بی کفایتی خودشان به حساب نمی آورند ولی عین این عدم رشد، که دارای ریشه یکسانی است را در کشورهای جنوب به عنوان «نخبه گان فاسد» و «هرج و مرج اداری ریشه کن نشدنی» نمایش می دهند.
6- منظور مفاهیم ادعا شده در بالا مبنی بر ناتوانی و فساد ریشه کن نشدنی نزد کشورهای پیرامونی است که و منظور نویسنده اینجا اینست که تا زمانی که آنها هم در شرایط ما قرار نگرفته اند نمی توان این اتهامات را در مورد آنان اثبات کرد.
7- به نظر منظور کشورهایی مثل لیبی است که از جانب اروپا در لیست کشورهای امن قرار گرفته بود و با قذافی قبل از سقوطش پیمان بسته شده بود که پناهندگان آفریقایی را در آنجا با بودجه اروپا در کمپهای مخصوص نگهداری کنند تا از ورودشان به اروپا جلوگیری شود.
فصل قبلی
فصل بعدی
برای دریافت کد و انتقال آن به وب سایت خود، بر روی کلید کنید.