طوفان نوح در کنار ما - بخش سه فصل پنجم
دنیا در کاپیتالوسن: مقروض بودن اکولوژیکی
کشورهای شمالی دنیا
چین - یک بازیگر نو جهانی است، که اکنون به قدرت جهانی دست می برد؟ ممکن است. بهر حال در چهارصد پانصد سال گذشته قدرتهای دیگری کیک بزرگ برونفکنی دنیا را بین خودشان تقسیم کرده اند. وهر بارهم با واژه نوی «آنتروپوسن Anthropozäns» برچسب زده شد، که برای زمان طولانی - و تا همین اواخر - هم توسط انسانها در شمال دنیا تایید شده. با صحبت از آنتروپوسن باید عصر جدیدی از تاریخ زمین نشان داده شود، که هم ارز با خاتمه دادن به 12000 سال دوره هلوسن Holozänباشد. در آنتروپوسن - آنچنان که از ناماش میتوان دریافت - نوع بشر به عنوان یک نیروی غیر قابل بازگشت سرانجام به شکل دهنده تحولات برروی زمین تبدیل شده است. در ضمن هنوزاز نظر علمی اختلاف نظرحاکم است نه تنها در باره اینکه، آیا اساساً یک چنین تحول بنیادی در عصرجهانی قابل اثبات است؛ بلکه همچنین این پرسش که، از چه موقع این احتمالاً عصر نوین جهانی جایگزین شده است، طبق نظر تاریخ شناس فرانسوی "کریستوف بونویل"Christophe Bonneuil موقعیتهای متفاوتی وجود دارد: « با تصرف آمریکا و انهدام تمدن بومیان آنجا؟ با رشد سرمایه داری صنعتی که بر روی منابع انرژی فسیلی سوار بود؟ یا با بمب اتم و شتاب بزرگ بعد از 1945؟»
همانگونه که دراصل زمین شناسی - همچنین درمسئله طبقه بندی تاریخی، همیشه تمایل وجود داشته: در قرن 21، نقش تغییردهنده گی ساختاری انسان بر جهان به طور منطقی دیگریک واقعیت اجتماعی انکار ناپذیر شده است. و بعضی صحبت از این می کنند که، عصر دگرگونی زمین به بوسیله انسان با عصر حاکمیت انباشت سرمایه همزمان شده است. دگرگونی سرمایه که امروزه شاهدش هستیم، یک دگرگونی ناشی از نیروی محرکه ی سرمایه است.ناشی از منطق بکارگیری سرمایه و سودآوری سرمایه، از سرمایه گذاری وبازگشت مجدد سرمایه، از رشد و گسترش، از اقتصاد بر مبنای رشد مداوم شالوده آن: هیچکدام از اینها نماینده این نیست که چنانکه اخیراً مطرح شده، از جدید شدن عصرزمین نام ببریم، چیزی که این چنین گسترده و عمیق و بدون توقف، تحولاتی مانند تغییرات آب و هوایی را پیش آورده - این بیشتر از همه به ریشه سرمایه مربوط است.
آنتروپوسن درهسته یک «اکسیدوسن Okzidentozän » بود، یک عصری از زمین که توسط «غرب» شکل گرفته است. چهار پنجم گازهای گلخانه ای که از سال 1750 تا سال 1900 در آتمسفر آزاد شده، طبق گفته بونویل، «به وسیله آمریکای شمالی و اروپای غربی تولید شده بوده.» و نشر آنها به وجهی مقصر جهانی شدن سرمایه داری است، که در این مدت زمان ایجاد شده: فسیل گرایی صنعتی و یا صنعت گرایی فسیلی، سخن از مدلی است که بر روی سوزاندن ذغال سنگ سخت و نرم، نفت و گاز در تولید صنعتی و جامعه مصرفی مستقرمی باشد. "جاسون موور Jason Moore" که قبلا ذکرش رفت سخن مناسب در این زمینه را «کاپیتالوسن[1] Kapitalozän » پیشنهاد میکند - بیشتر ازهرعصری در دینامیسم سرمایه داری، طبیعت و جامعه و یا شرایط طبیعی در ارتباط با جامعه، عمیقاً تغییرکرده است. تاریخ این دوران به وسیله تغییر هژمونی اقتصادی مشخص می شود، که در آن هر هژمون سرمایه دارانه ای اتفاقاً خودش را به عنوان قدرت راه اندازندهی اثرات گلخانه ای نمی شناسد: در قرن نوزدهم ایالات پادشاهی نه تنها نیمی از دنیا را کنترل می کرد بلکه همچنین نیمی ازگاز کربنیک ساطع شده در جهان را هم تولید می کرد. یک چهارم انباشت گاز اکسیدکربن خارج شده در جهان از سال 1850 به حساب ایالات متحده می باشد. و همچنین شکوفایی اقتصادی اروپا - و نه نهایتاً آلمان - بعد از جنگ دوم جهانی با یک افزایش شدید مصرف انرژی جریان یافت: هیچ زمان ردپای اکولوژیکی آلمان به آن بزرگی مثل پایان رونق اقتصادی، تا قبل از بحران نفت در سال 1973، نبوده است.
علاوه بر این همه ملل تاریخاً «راهبر» ( آنزمان امپریالیسم بریتانیا، بعدا آمریکا، بعد از جنگ همچنین ژاپن و اروپا، و چین که هم اکنون برای آن کارمیکند) توانستند در سیستم جهانی سرمایه داری، در یک سطح مشخصی از تکامل اقتصادیشان و حمایتشان به وسیله قدرت رشد یابنده ژئوپولیتیک، موفقیت اقتصادی را با برداشتن فشارزیست محیطی از محدوده خودشان پیوند دهند. در واقع رشد دینامیسم اقتصادی در دنیای شمال ابتداعاً بر روی کاربرد بیش از حد از حق اکوسیستم «وطنی» مستقر بوده، آنچنان که به عنوان مثال امروزه چین مدل صنعتی شدن را می پیماید و اینگونه آلودگی آب و هوای آن، شاهد این گفته است. اما ادامه شکوفایی اقتصادی ملل زودتر صنعتی شده، مستقیماً با برداشتن فشار اکولوژیکی از محیط زیست طبیعی محلی آنها اجرا شده است. بعد از حادثه سنگین شیمیایی در «سِوِزوSeveso » درشمال ایتالیا در 1976، به عنوان مثال مشکلات مشروعیت سیاسی تولید مواد خطرناک در اتحادیه به وسیله امکان برونفکنی اکولوژیکی از کشورهای ثروتمند، منجر بدان شد که به مرور زمان «سِوِزو» دیگر همه جا نبود، بلکه طبق معمول یک جایی خارج از اروپا قرار گرفت. نابرابری تبادل اقتصادی و اکولوژیکی در سرمایه داری جهانی همیشه محکم با یکدیگر گره خورده است. بدهکاری مالی کشورهای جنوبی دنیا به هر یک از کشورهای شمالی، تطابق دارد با «بدهکاری اکولوژیکی» کشورهای صنعتی غرب به کشورهای پیرامونی در جهان سرمایه داری- یک بدهکاری که از سوی ملل ثروتمند هیچگاه تسویه نمی شود واز آنان هم متقابلااز طرف هیچ کس نمی تواند مطالبه بشود.
چیزی که این بدهی اکولوژیکی را برای مردمان جنوبی دنیا به خصوص سنگین می کند- و هریک از شمال دنیا را به ویژه سبک می کند - ، واقعیتی است که اغلب در طول زمان نامرعی می ماند. کسی انتظار ندارد که ازیک «فاجعه» ، مثل فاجعه ی به تصویر آمده در ابتدای این کتاب در مورد جریان رود خانه سمی در ریودوسه، چیز خوبی عاید شود- تنها «وجه مثبت» آن قبل از همه در این است که،آنها وقوع پذیری آنرا حد اقل برای یک لحظه کوتاه در توجهات اقتصادیشان در رسانه ها منعکس کنند. قبل از هر چیز این امکان را فراهم کنند که این تصاویر متاثرکننده حداقل لحظه ای در وجدان آگاه اجتماعی در دوردست ها از محل حادثه در دنیای رفاه شمالی تاثیر گذارد: سد شکسته، توده لجن قرمز، ماهی های مرده. ولی قبلاً هم این موارد وجود داشته، مثلا حادثه گاز سمی معروف در 1984 در بوپال هند، که در ساعات اولیه بعد از حادثه چندین هزار نفر مردند، رسانه ها کمترین تصاویرتاثیرگذار را انتشار ندادند، نه تنها به این دلیل که در آن زمان شبکه های اجتماعی وجود نداشت [بلکه آنرا عمدا از دید حذف می کردند]: سایتهای صنعتی درهم شکسته شده دیده می شد ولی بدون اثری از سم. وهمینطورهم در مورد اثرات دراز مدت این حادثه [صحبتی نمی شد]، صحبتی از 15000 قربانی در سالهای بعد که در اثر گاز سمی مردند و سالهای طولانی آسیبهای اساسی که جمعیت دو میلونی مرکز استان مادیا پرادش متحمل شدند، هم نشد. به طوری که امروز هم هنوز از هر چهار نوزاد در این شهر یکی مرده متولد می شود، یعنی یکی به شمار کشته شدگان افزوده می شود، که هیچ غرامتی هم نمی تواند به او تعلق گیرد، صرفنظر از اینکه کمپانی شیمی "یونیون کاربید" و یا شرکتی که قانوناً متعاقب آن به نام "داون شیمیکال"جایگزین شده ، از مدتها قبل خود مسئولیت خود را در قبال پرداخت خسارت تعیین کرده بودند. سی سال بعد از واقعه، سازمان حقوق بشر موسوم به "امنستی اینترناسیونال" فراخوانی به عموم مردم غرب داد که «نامه بر ضد فراموشی» به نخست وزیر هند "مودی" بنویسند.
اینها هیچ زمان خوانده نمی شوند، همچنانکه هزاران «فاجعه ای» که، در هند و یا هر جای دیگر، در جهان پیرامون سرمایه داری رفاه، دیده نمی شوند - تنها به این جهت که آنها برای سدهای شکسته و کارخانه های منفجر شده عمل نمی کنند، بلکه[هدف از راه اندازی آن] برای یک شکل کاملاً نرمال تولید و سازمان کار در کشورهای جنوبی جهت ارائه در «بازارجهانی»که تحت تسلط شمالی ها است می باشد. ولی بعدها است که قدرت تخریبی آن برای کشور و مردم، انسانها و محیط زیست، متولد شده و متولد نشده خیلی به آرامی اثر می کند و خودش را با تاخیر ظاهر می سازد. «خشونت آرام» نامی است که "رب نیکسون Rob Nixon " دانشمند ادبیات و محقق محیط زیست در دانشگاه پرینستون آمریکا، مشخصاً به این داد، به این ویژگی، که عصر جهانی سازی به روش بازی خودش به حمله های فیزیکیِ مرکز سرمایه داری بر شرایط زندگی در پیرامونش انجام می دهد. توربوکاپیتالیسم شتاب گرفته که از دو دهه قبل همه جا از آن صحبت می شود، می تواند خودش را حالا به آهستگی نشان دهد - به شرطی که انسان از جای درستی نگاه کند یا اینکه وقت کافی داشته باشد تا به مدت کافی به آن نظر بیاندازد.
دراین زمینه همچنین بعداً و اغلب در راستای نسبی کردن شیب نابرابری اجتماعی جهانی، نظریه «استرلین - پارادوکس[2] Esterlin-Paradox »از یک موضع دیگری ظاهر شد. اقتصاد دان آمریکایی "ریچارد استرلین" در اوایل 1970 از تحلیل نتایج همه پرسی در سطح بین المللی این نتیجه را بدست داد که، از یک حد معینی از آستانه ثروت، دیگر ارتباطی بین میزان درآمد و خوشوفتی وجود ندارد، یعنی بین رفاه مادی و احساس خوشوقتی در زندگی. این یکی از علمی شده ترین ورژن علوم روزمره بود. که بر اساس آن پول خوشوقتی نمی آورد. در محدوده نیازهای اساسی تامین شده، ثروتِ بیشتر حتماً وبی قیدو شرط به احساس رفاه بیشتر نمی انجامد؛ نزد ثروتمندان واقعی می تواند این ارتباط برعکس بشود. از منظر جامعه در ابعاد جهانی نگاه کنیم این میتواند در یک حکم واژگونه معنی آرام کننده ای بیابد، اینکه در فقر هم میتوان خوشوقت بود. - و تا امروز دقیقاً این استدلال مشتاقانه برای نسبی کردن مفهوم اجتماعی نابرابری جهانی بکار برده شده است.
تحقیقات جامعه شناسان آمریکایی "کیلی کنیگت" و " اویگن روزا" اما تصویر دیگری را نشان می دهند. قبل از هر چیز اینکه، احساس زندگی رضایتمند جمعیتِ یک کشور، در ارتباط با ردپای اکولوژی آنها قرار دارد. نتایج تحلیلهای آنها اشاره به این دارند، که عملاً همان اندازه رضایتمندی بالادر زندگی در کشورهای ثروتمند می تواند وجود داشته باشد که درکشورهای فقیر. به این دلیل که در نیمه دوم قرن بیستم، نروژ و کوستاریکا در مسئله (میانگین) رضایتمندی در رده برابری قرار داشتند - با وجودی که میزان درآمد سرانه در کشورشمال اروپا[نروژ] هشت برابر[از کوستاریکا] بیشتر بود. اگر همین نگاه به ردپای اکولوژیک ثابت نگه داشته شود: در مورد رضایتمندی زندگی در کوستا ریکا و در آمریکا این قاعده عمل نمی کند - با اینکه آمریکائیها با توجه به تراز زیست محیطی شان رد پای اکولوژیک تنها پنج برابر بزرگتری از همسایه خود در آمریکای مرکزی دارند. می توان در یک زمان هم فقیر، هم رفتارزیست محیطی پاک و هم خوشوقت بود؟ احتمالاً. ولی داده های کنیگت و روزا نشان می دهند که به هیچ عنوان قاعده ای وجود ندارد. اینکه کوستا ریکا، در جایگاه 68 در رده بندی رفاه در سطح جهان است، این بیشترنشان یک داده پرت آماری است. هیچ یک از118 کشوری که در رده زیر آن قرار دارند چنین ارزش رضایتمندی را نشان نمی دهند و هیچ یک از کشورهایی که در نیمه دوم رده درآمدی قرار دارند به حد رضایت مندی که در کشورهای اروپایی معمول است، نزدیک هم نیستند. و همین نتیجه برای بعد محیط زیستی هم معتبر است: کشورهای با ردپای اکولوژیک پائین در رده بندی رضایتمندی، وسیعاً زیرکشورهای عضو سازمان همکاری توسعه اقتصادی قرار دارند. دارای رفاه، آلوده کننده محیط زیست و به این ترتیب رضایتمند بودن، این ترکیب در مقیاس جهانی با فاصله زیاد دارای فراوانی بیشتری است نسبت به تصویرمخدوش نواستعماری وحشی های شریف که تراز زیست محیطیِ اجباراً الگو شده شان، آنهارا خوشحال می کند.
-------------------------------------------------- پاورقی مترجم:
1- کاپیتولاسن را بعضی به عنوان آلترناتیو واژه آنتروپوسن می آورند. آنتروپوسن توسط برخی دانشمندان حوزه زمین شناسی و جغرافیا عنوان شد. از آنجا که معتقدند که به خاطر نقش انسان در تغییرات زمین عصر هولوسن پس از 12000 سال بسر آمده و اکنون زمان تاثیر گذاری انسان بر زمین شروع شده است و به همین خاطر به آن واژه انتروپوسن را اطلاق کردند. ولی برخی دیگر به جای تسلط انسان تسلط سرمایه را به عنوان عامل موثر در تغییرات زمین می دانند، و به همین خاطر به آن عنوان عصر کاپیتالوسن می دهند
2- استرلین 30 تحقیق در 19 کشور مختلف در بین سالهای 1945 تا 1970 انجام داد. او در این تحقیقات به این نتیجه رسید که در سطح ملی، پیوستگی کم تری بین موضوع خوشوقتی و موضوع درآمد، در مقایسه با آن در سطح بین المللی، وجود دارد. همچنین در یک تحقیق مقطعی او مشخص ساخت که آمریکایی ها درمدت زمان تحقیق، با آنکه سطح درآمدشان افزایش یافته ولی خوشوقت تر نشده اند. استرلین در توضیح آن این امکان را بیان کرده که درآمد نسبی نسبت به در آمد مطلق شاخص بهتری برای رضایتمدی به حساب می آید. او این تحقیق را برای ده های بعد هم تکرار کرده و به همین نتایج رسده است.
تفسیری که معمولا نتیجه می شود این است که: وقتی که نیازهای اصلی بر آورده شود، از آن به بعد ثروت بیشتر خوشوقتی بیشتر نمی آورد.
فصل قبلی
فصل بعدی
برای دریافت کد و انتقال آن به وب سایت خود، بر روی کلید کنید.