طوفان نوح در کنار ما - بخش سه فصل هفتم
این سرمایه داری است، ساده لوح:
اینجا سئوال این است، میخواهی بدانی یانه؟
واکنش به مثالهای قبلاً ذکر شده در باره تبادل نابرابر اجتماعی وزیست محیطی - سویا و روغن پالم، پنبه و شن، میگوو قهوه - مطمئناً می تواند این باشد: ما اینرا از خیلی قبلها می دانستیم. همه را قبلاً شنیده ایم. در نشریات، رادیو و تلویزیون، در اینترنت و رسانه های اجتماعی. که البته همین طور هم هست. همه را قبلاً شنیده ایم. همه را قبلاً دیده ایم. سپس ولی همه را فراموش کرده ایم. یا آنچنان عمل کرده ایم که گویا فعالانه دوباره هم آنرا انجام می دهیم. آری! تقریبا همین طور است: در خرید قهوه در لیوان مقوایی مدتی از سرپوش پلاستیکی آن صرفنظر کرده ایم، مدتی از مصرف گوشت خودداری کرده ایم(ولی فقط کوتاه زمانی، خوشمزه است ومزه میده!)، دستمان را عمیق تر در جیبمان کرده و اینبار لوازم آرایش طبیعی خریده ایم - یا دقیقتر گفته شود آنلاین سفارش داده ایم، «ظرف 24 ساعت دم منزل، ارسال سریع هم ممکن است».
پس همه اینها برایتان آشناست؟ جدید نیست که زیر نوریک منتقد عمومی باشد؟ ممکن است. البته اگر این چنین است، پس دقیقاً نشان دهنده چیزی می باشد، نشان دهنده اینکه در وهله اول، کمبود آگاهی از این که جامعه برونفکن این عمل روزمره را فراهم آورده، وجود ندارد بلکه - در یک بهم آمیختگی از راحت طلبی و دلزدگی ، بی خیالی و فشار، بی تفاوتی و ترس- یک نمی خواهم بدانم عمومی ایجاد شده است، و آن هم در کوچکترها وهم به خصوص در بزرگترها. ما دوست نداریم بدانیم که زندگی با پای بزرگ چه چیزهایی را به همراه دارد. برای آن چه خدماتی باید انجام شود. برای آن کجا کار شده و چه کسی برای آن هزینه پرداخته است. واما قبل از هر چیز نمی خواهیم واقعاً به طور پایه ای در مورد آن بشنویم، نمی خواهیم مسئله سیستم را طرح کنیم. «مسئله سیستم»، این بهر شکل بیانگر تحول عظیم، تلاش زیاد و ترس از خود است، این صدای یک چرخش، یک تلاشی سخت و جنون انجام کارهای بزرگ است. ماجراهای بعد از 1970، گروههای کا [1] و بسیاری موارد نا خوشایند دیگر. و چیزهایی که نشان از آن دارد. ما هنوز میدانیم که دیگر آنرا انجام نمی دهیم.
اگر چه همه ، و بیشتر از همه خود متفکرین منتقد، به نیروهایی متوسل می شوند که دقیقاً همین مسئله مطرح نشود. «این مسئله اقتصاد است،ساده لوح! »: این گفته که از آنزمان معروف شد، مربوط به جیمز کراویل مشاور انتخاباتی بیل کلینتون است که در راه ریاست جمهور شدن آمریکا در سال 1992 برای کمک انتخاباتی در حوزه انتخاباتی تعیین کننده ای در ارتباط با بحران اقتصادی آنزمان، تضمین دادکه این گفته به عنوان مسئله ای وسوسه گر اثر کند. اقتصاد، دیگر چی: چیزی که بیان وضعیت اقتصادی، رشداقتصادی و رفاه اقتصادی بود. بیل کلینتون انتخاب شد، آمریکا ثروتمند باقی ماند - تا امروز آنها کشوری هستند که با فاصله زیادی بزرگترین تولید سرانه ناخالص دنیا را دارند. چون آنها یک جامعه برونفکن باقی مانده اند. جمله وسوسه انگیز دیگر کراویل «همچنان ادامه بده!» کلینتون و انتخاب کنندگانش همچنین همه انتخاب شدگان بعدی و مردم اروپا چیزی بغیر ازاین در آمریکا نبوده است، با متقاعد بودن به اینکه « همینطور ادامه بده!» پاسخ داده اند. همینطور عمل کنیم همچنانکه تا کنون کرده ایم، همچنان رشد، بازهم برونفکنی بیشتر، می خواهیم همه چیز همچنان بماند، که هست: خوبیها در سبد رفاهمندان خودمان و بدیها در کاسهی جامعه جهانی. و دیگر سئوالی نباشد، لطفاً.
ویا ابداً اشاره ای مربوط به زمینه کلی نباشد. اشاره ای، که اگر مخرج مشترک بگیریم می شود « این سرمایه داری است، ساده لوح. اینکه یکی می تواند برونفکنی کند و دیگری باید هزینه آنرا بپردازد، اینکه یکی چیزی را بدست می آورد که دیگری آنرا ساخته است، این یک مسئله واقعی سیستم است. برونفکنی دارای سیستم است و نام این سیستم هم سیستم مدرن جهانی است و یا سرمایه داری گلوبال. ولی قواعد بحث در اینجا پایان می یابد، پس چه کسی می خواهد به طرف کلیت برود - و بدست خودش کار خودش را تمام کند؟ کمی تغییرات ممکن است، کمی اینجا و آنجا را متناسب کردن طبیعی است، کمی از پریشانیهای بزرگ خانواده های فقیر کاستن بهرحال شدنی است ، ولی تغییر در سیستم؟
مبحث پایداری را به صورت پایدار به دایره اقتصاد منحصر کردن، یک مثال قابل ذکر برای پیشبرد استراتژی استمرار به وسیله نوسازی است. چنانکه "میشاعیل اوپیلکا Michael Opielka " جامعه شناس اهل ینا و سرپرست انستیتو تحقیقات آینده و ارزش گذاری تکنولوژی در برلین معتقد است، چیزی که از نظر زیست محیطی - و اجتماعی - پایدار است و یا اینکه بوده ، باید در این کشور همواره با تست کیفیت پایداری اقتصادی سازگاربوده باشد. و این یعنی تحت این شرایط داده شده، «در یک اقتصاد جهانی مبتنی بر سرمایه داری، توابع ضروری سیستم اقتصادی مجاز نیست که آسیب ببیند» - یعنی که، پس با تمام نگرانی زیست محیطی موجود در آن، مجازنیست که سیستم پیشرفت، سوددهی سرمایه و اعتماد سرمایه گزاران تحت تاثیر این نگرانی قرار بگیرد. اما دقیقاً اینچنین ویژگیهایی برای سیستم پایداری، یک دنیای زیست محیطی و اجتماعی را به طور ساختاری غیر ممکن می سازد. هر کس که واقعاً برای همه مردم دنیا یک تامین موجودیت مادی، یک حداقل دارا بودن حق تعیین سرنوشت و فرصت یک همزیستی مسالمت آمیز جوامع را آرزو میکند، باید جوامع برونفکن را زیر سئوال ببرد - و به همراه آن اصول عملکردی سرمایه داری را به طورکلی و سرمایه داری جهانی را به عنوان سیستم مبادله نابرابر به طور ویژه. و نهایتاً به اینجا که می رسد آنها مارا با نظم زیبای نیروهای دگرگون کننده و انرژی های رویایی شان رها می کنند: یعنی« تغییرات آب و هوایی و سرمایه داری» به شیوه اوپیلکا،« ذوب شدگی عمومی در نادیده انگاری»: یعنی با یک کم حفاظت محیط زیست و کمی کمکهای توسعه به اینجا و آنجا در نتیجه - ما خودمان را متقاعد می کنیم - همه چیز به خوبی پیش می رود - حد اقل برای ما.
برای اینچنین مشکل آگاهانه ای، که در هسته آن اما دقیقاً ارجاع به تثبیت موقعیت خود می باشد، مثالها فراوان است. در واقع روزنامه نگاران منتقد قطعا وقتی به یک مسئله ی مشکل ساز نگاهی می اندازند، که حد اقل یک سر نخ اقتصادی به این کشورکشیده باشد - مثل مورد مجموعه های صنعت کشاورزی-. ولی همواره درخواست ها پس از آن واضح و صریح هستند: یک تغییر مسیر در کشاورزی محلی «بی موقع» است. یک تحول زراعی «ناشدنی» است. و بعد ولی همزمان، مانند نویسنده روزنامه "زود دویچه سایتونگ"، یک جهش استدلالی می کند که برای ما مردم کشورهای با رفاه همچنان بزرگ می نماید ولی برای باقی مردم دنیا کوچک است و سیستم را هم در عملکرد کنونی اش زیر سئوال نمی برد: نهایت آن این است که «برای تولید کشاورزی به شیوه سنتی یک راه از نظر اقتصادی معقول، یافتن مزارع پایدار و سازگار با محیط زیست است».- همه چیز باید تغییر کند - و آنهم به طوری که «تولید مواد غذایی مقرون به صرفه باقی بماند». درونی شدن تفکر سرمایه داری به صورت ریشه ای اینگونه ظاهر می شود: تولیدات باید سازگار با محیط زیست، سالم و از نظر اخلاقی صحیح باشد، ولی کالاها باید برای ما مقرون به صرفه باقی بماند. دنیا به آخر برسد- ولی از نظر اقتصادی معقول باشد، به ویژه برای ما. چونکه برای مقرون به صرفه بودن مواد غذایی در اینجا نهایتاً باید که همیشه دیگران در یک جایی برایش بپردازند: بزینس اکنون اینچنین در سرمایه داری جهانی جریان دارد.
اینرا خانم "اوی هارتمن Evi Hartmann " صاحب کرسی استادی "ساپلی چینا منژمنت" در دانشگاه "فردریش آلکساندر" ارلانگن نورنبرگ هم می داند. در کتابش با نام " شما چقدر برده نگه می دارید؟" خودش را رسماً منتقد جهانی سازی معرفی می کند؛ ولی چونکه او به عنوان مهندس اقتصاد با این وجود ضد سرمایه داری نیست، تصمیم او نه بر تحلیل ساختاری بلکه بر تحلیل اخلاقی سیستم اقتصاد جهانی است. حسابرسی هزینه و تولید جهانی شده را او به عنوان ترفند هرمی انتقال فشار در امتداد زنجیره تولید، از قوی ترها به سوی ضعیفترین حلقه، زیر ضرب انتقاد گرفت. جمع بندی او این است:« سیستم از نظر اخلاقی شکست خورده است. و فرد تلاش میکند حد اقل با وجدانی نیمه کاره خودش را از باتلاق بیرون بکشد.» حالا این بماند که آیا سیستم اخلاقاً می تواند شکست بخورد و یا به عنوان مخاطب نقد اخلاقی میتواند مناسب باشد - یا که اصلاً با اینچنین موعظه اخلاقی، سیستم تغییر می کند، آیا [این طرح و موعظه اخلاقی] اجباراً نباید بدون هیچ تاثیری مثل حبابی بترکد. و یقیناً این هم هست که ناظران منتقد را آزاد می گذارد که فرد را از جرم اخلاقی مبرا بدانند: وجدان، آنها بهر حال به شیوه دیگری نمی توانند- و بله، آنها با نظر بدی عمل نمی کنند، بلکه تلاششان بر اساس شرایط زندگی و تسلط ساختارها است، که همان چیزی راکه به آنها داده شده به بهترین شکل انجام دهند.
و البته که برای ما امتیازداران جامعه برونفکن هم باید اصل اخلاق معتبر باشد، انگشت را به طرف خودمان بگیریم و سهم شخصی خودمان را در دریافت موثر وضعیت ممتازمان منعکس کنیم. پیش از هر چیز ولی این باید از انتقاد اخلاقی به انتقاد ساختاری تبدیل شود. آنموقع دیگر نمیتوان بازهم بر روی ابزار اقتصاد بازار تکیه کرد تا بتواند در نتیجه اثرات حاصل از تبادل نابرابر ناشی از اصل ساختاری سرمایه داری،[این ابزار بازهم] مسلط بشود - یا هردفعه کاربرد این ابزار را برای حل هر مشکلی[در دست] داشته باشد. آنچنانکه ظاهرا هارتمن انجام داد، وقتی اودریک برخورد اتفاقی با اظهار نظر فردی ازملت برونفکن می نویسد. «اینبارنظریک خانم صاحبِ بوتیکی شیک این است که: در اصل بر روی هر تکه از اجناسی که از آسیا می آید ما باید 5 یورو به عنوان جبران خسارت بکشیم. ایده خوبی است.» درست است، ایده خوبی است، می شود انجام داد. یک ایده خوب، چونکه پرداخت گناه را بلافاصله با اقتصاد بازار قیمت گذاری می کند- و مهمتر از هرچیز ایده خوبی است چونکه چیزی را که باعث ناراحتی وجدان می شود، راست و ریست می کند و همزمان کاری هم به ساختار سرمایه داری جهانی ندارد. یک ایده که مطابق با درک انسان سالم می باشد. درک سالم نه تنها خانم صاحب بوتیک یا مهندس اقتصاد منتقد، مصرف کنندگان با اخلاق یا پاپ در حال خدمت، بلکه درک خوب منافع شخصی یک جامعه برونفکن که نمیخواهد موقعیتاش را از دست بدهد.
همچنین برای درک انسان سالم، بدون آنکه تحت تاثیر ایده های فراوان بخشهای بازاریابی کشورهای مسلط برونفکن قرار بگیرند، بهرحال باید به تدریج روشن گردد که ما در زمانی زندگی می کنیم که مبادلات برون فکنی به مرز خودش رسیده است. جوامع برونفکن به طور فزاینده ای به اثرات خودش نزدیک می شود و خودش با نتایج منفی برونفکنی مواجه می شود. آنچنان که در بخش بعدی نشان داده خواهد شد، که درضمن چگونه ما نه تنها تنفس در فضای بسته گلوی خودمان را احساس میکنیم ، بلکه همچنین چرخه زباله ای را که ما سازمان داده ایم که کمتر کریه بوده و بیشتر اجزایی را که دارای مواد آسیب رسان به محیط زیست است را از مسیر زندگی مان دور می ریخت، هم بیشتر و بیشتر به سوی ما باز میگردند: حلقه تنگتر می شود و گره طناب کشیده می شود، ضربات به ما نزدیکتر می شود - صرفنظر از روی گرداندن ما، بدون توجه به زحمات ما که «مصرف تمیزی» داشته باشیم.
در این موارد حالا کارهایی انجام میدهند مثل هایپ جینرhippe Jeans از کیسه زباله. به این صورت که به وسیله مدل هلندی جی-استارG-Star، برای ستاره پاپ "فارل ویلیامز Pharrell Williams " ( آهنگهای معروفش «هپیHappy » و «فریدام Freedom » می باشد) خط «خالص برای اقیانوس Row for the Ocean » پیشنهاد داده شد، اولین کلکسیون جینزازپلاستیکهای بازیافتی از اقیانوس آرام. این شرکت میخواسته 9 تن پلاستیک را برای این منظور از دریا بگیرد تا به یک مصرف خوب برساند. 9 تن. یعنی تقریباً یک میلیونیم از بیش از ده میلیون تن زباله هایی که سالانه به دریا ریخته می شود و سه چهارم آن پلاستیک است. در سال 1950 سالانه حدود یک و نیم میلیون تن پلاستیک تولید می شده که این مقدارامروزه به حدود 300 میلیون تن در سال افزایش یافته است. و بخش قابل توجهی از آن وارد کوههای زباله در نیجریه و چین نمی شود، بلکه به توده های زباله دریاها می رود. و سالیانه به قیمت جان بی شماری از پستانداران دریایی و پرندگان تمام می شود. در هر کیلومتر مربع سطح دریاها حدود 18000 قطعه پلاستیک در اندازه های متفاوت شناورند، مسلم است که آنچه در سطح دیده می شود مثل همیشه فقط نوک کوه یخ است: بیش از هفتاد درصد زباله ها به کف دریاها ته نشین و از چشمان ما محو می شوند. البته بعضی اوقات هم به دلیل گرداب هیدروگرافیک مجتمع شده وبه صورت فرشهای عظیمی از توده زباله نمایان می گردند. معروفترین توده گرداب زباله در اقیانوس آرام شمالی به نام "زباله دان بزرگ اقیانوس آرام Great Pacific Garbage Patch " می باشد که تا کنون باید بزرگی به اندازه اروپای مرکزی را به دست آورده باشد.
در اروپای مرکزی فقط بعد از آن هیجان بالا گرفت، که زباله های پلاستیک در جایی در دریاهای آزاد و یا بهتر بگوئیم، زیر سطح آب شناور نشدند، بلکه موقعی که مشخص شد آنها به سوی ما می آیند. و آنهم به صورت به اصطلاح میکروپلاستیک، یعنی کوچکترین ذرات پلاستیک، که در اثر از هم پاشیدگی زباله های پلاستیکی ایجاد می شود. گرچه که میکروپلاستیک به خاطراثر سایندگی وتمیز کنندگی آن همچنان به خمیر دندان ، ژل دوش ، شامپوو پیلینگ اضافه می شود. علاوه بر آن ولی اجزاء کوچکی از آن (در کنار سایر مواد سمی ممکن) که بر اثر پروسه فرسایش زباله های پلاستیکی ایجاد می شود، در زنجیره غذایی موجودات آبزی قرار گرفته وسپس در مسیر مصرف مواد غذایی ما، وارد پیکر ما می شود. پلاستیک به خانه ما می آید: گرچه با نگاه به نظریه عدالت و توجه به تبادل اکولوژیکی به طور سیستماتیک نابرابر بین جوامع دنیا، شاید بتوان اینرا یک پیشرفت قابل خوش آمدگویی بدانیم. ولی برای خانواربی خیال اروپای مرکزی که به برونفکنی عادت کرده این یقیناً یک دلیل نا آرامی است. و همراه آن پیدایش یک شرایط سود آور برای مشاوران صنعتی مربوطه. در اینترنت برای مصرف کنندگان حساس به میکروپلاستیک یک لیست اکتوئل شده از محصولات اجتناب شده، ظهور پیداکرده. - برای مثال «سایت آلمان شماره یک برای مصرف پایدار» به نام www.utopia.de این جوک نیست. صنایع پلاستیک به وسیله بازار آنلاین اکولوژیکی فوت و فنی را پیشنهاد میکنند، با جینز طراحی شده دنیا را به مکان بهتری تبدیل کنیم: این چنین است رویاهای امروزه.
--------------------------------------------------------------- پاورقی مترجم
1 - در اینجا نویسنده در دو خط خیلی مختصر به ماجراهایی اشاره می کند که مربوط به ده 1970 و جریانات ضد سرمایه داری است که نقل آنها به اختصار برای خواننده فارسی زبان شاید بیگانه باشد و فقط کسانی که به تاریخ این دهه و بعد از آن آشنا هستند قابل فهم است. و بیشتر به اضمحلال اتحادیه های عدالتخواه دانشجویی آلمان و احزاب کوچک مائوئیست اشاره دارد که در نیمه دوم دهه هفتاد در آلمان غربی در تشکیل چپ نو نقش بازی کرد. اصطلاح کا- گروپ را رسانه ها و همچنین چپ های رقیب برای گروههایی به کار می بردند که خارج از پارلمان و به قول آنها متمرد بوده و گرایشات رادیکالی به عدالت خواهی و مسائل اجتماعی داشتند.
فصل قبلیفصل بعدی
برای دریافت کد و انتقال آن به وب سایت خود، بر روی کلید کنید.