2019-05-24

طوفان نوح در کنار ما - بخش چهار فصل پنجم




به عنوان زنجیره تولید ارزش از دست نمی رود؟
کار در برونفکنی

جامعه برونفکن با معیارهای دوگانه اندازه می گیرد: چیزی که برای خودش مجاز است، ازدیربازی است که دیگران محق آن نیستند. و وقتی دیگران می خواهند این معیار دوگانه را زیر سئوال ببرند نه تنها شگفت زده می شوند، بلکه عکس العمل خشمگینی با تهاجم غضب آلود به سخنان محرومان داده می شود، گفته می شود: جامعه برونفکن برای قیام محرومان تضمینی نداده است. و البته که این در جریان است.

در گزارش مخصوصی که در نیمه سال 2015 انتشار یافت کمیساریای عالی امور پناهندگی و حقوق بشر در مجموع پنجاه و نه میلیون و پانصد هزار نفر را بر شمرده است که در سراسر جهان خانه و وطن خودشان را باید ترک می کردند تا از خشونت و جنگ و تعقیب و نقض حقوق بشر در امان باشند - مقداری که تا کنون سابقه نداشته است و بهرحال از جنگ جهانی قبل بی سابقه بوده است. هرکس فکر میکند که این بدبختی دنیا مستقیم به درِخانه ما اروپاییها آمده و به این وسیله تهدید و فشار برایمان ایجاد میکند، رسما از اعداد اطلاعی ندارد - به ویژه همه آنهایی که بدون ارائه مدرکی بیان می کنند که آلمان نمی تواند همه فراریان را قبول کند[1]. که گویا همین الآن همه در صف ایستاده اند. بر اساس تعداد مطلق پناهندگان اسکان داده شده در نیمه دوم سال 2015، کشورهای پناهنده پذیر جهان همگی با اختلاف زیادی در خارج از اتحادیه اروپا قرار دارند، بیشتر آنها در فاصله امن زیادی: ترکیه، پاکستان، لبنان، ایران و مصر در صدر این لیست رده بندی قرار دارند، در ده جایگاه اول این لیست کشورهای آسیا و افریقا هستند[وهیچ کشور اروپایی نیست].

قابل توجه تر محاسباتی است که کمیساریای عالی پناهندگی در رابطه با نسبت پذیرش پناهندگان و چالشهای اقتصادی مربوط به آن، که برای کشورهای پذیرای پناهنده ایجاد میکند، ارائه داده است. در لبنان به ازای هر 1000 نفر ساکنان آن 209 پناهنده ای وجود داشت که تنها در سازمان ملل ثبت شده ، حدود یک پنجم افراد این کشورکسانی هستند که محل زندگی قبلی خود را می بایستی ترک کرده باشند. در اردن این سهمیه 90 نفر در ازای 1000 نفر یعنی حدود ده درصد انسانها از خانه شان گریخته اند. چه می شد اگر تقریبا شبیه این در آلمان و اروپا اتفاق می افتاد؟ این مسئله بازهم شدیدتر مطرح می شود وقتی که تعداد پناهندگان در ارتباط با قدرت اقتصادی کشورهای پناهنده پذیر در نظر گرفته شود -با وجود دراماتیک شدن گفتمان عمومی پیرامون «بحران پناهندگی». آنجاست که نشان داده می شود که فشار اقتصادی ناشی از مهاجران فراری شدیدا نابرابر تقسیم شده است -و آنهم به ضرر کشورهای جنوبی دنیا. بیاییم به ازای یک میزان دلاری تولید ناخالص ملی سرانه بر حسب قدرت مبادله ای آن را -به عنوان واحد مقایسه ای برای ظرفیت یک اقتصاد ملی- در نظر بگیریم. در اتیوپی 469 پناهنده، در پاکستان 322، دراوگاندا 216، در کنگو 208 و در چاد 193. در ترکیه دژ جدید امنیت اروپا، این رقم 94 و در آلمان؟ کمتر از 20. فشار واقعی بر اقتصاد ملی برای تامین و جذب انسانهای فراری در کشورهای آفریقایی تقریبا 25 برابر ما[آلمان] می باشد، یک شکافی که کمتر قابل تصور است. فعلااز شاخ آفریقا هنوز هم صحبتی از تشکیل یک «راه برون رفتی برای اتیوپی» شنیده نمی شود- شاید به این خاطر که ورود به رسانه های بین المللی برای سرمایه داری های ابتدایی دشوار تر است تا برای قلب اروپا. و شاید هم برای اینکه در آنجا هنوزکاملا دلنگرانی های دیگری وجود دارد.

قطعا چیز دیگری غیر از اینکه در آلمان هست. کمیساریای پناهندگی سازمان ملل تعداد جاری آوارگان درون مرزی را هم ردیف کرده است -در سطح بین المللی 34 میلیون انسان، در ظرف ده سال تعداد این انسانهای آواره داخلی بیشتر از پنج برابر شده است. تنها در نیمه اول سال 2015 تعداد چهار میلیون ودویست هزار نفر پناهجوی داخلی بوده است. یعنی به دلیل درگیری های خشونت بار در کشور خودشان مهاجرت کرده اند: حدود یک میلیون انسان در یمن، بیشتر از نیم میلیون نفر در جمهوری دموکراتیک کنگو. برابر 7.6 میلیون انسان درون سوریه به اجبار سرگردان هستند، 6.5 میلیون در کلمبیا، 4 میلیون در عراق، 2.3 میلیون در سودان (و 1.5 میلیون دیگر در سودان جنوبی). با توجه به این اعداد چیزیکه با معیارهای ما برایمان مصیبت اجتماعی قرن بود یعنی غلبه بر[مشکل مهاجرت ناشی از] وحدت دوباره[آلمان] ،به نسبت چیز کوچکی می نماید: حتی در زمان رونق مهاجرت از آلمان شرقی به غربی در ابتدای 1990 تعداد نقل مکان هیچ زمان نقطه 300000 در سال را بدست نیاورد. در دو دهه - بین 1991 و 2012 - کاهش جمعیت در مناطق آلمان شرقی آن زمان به خاطر مهاجرت داخلی 1،1 میلیون نفر بود. این در حدود انسانهایی است که در یمن در مدت نیم سال مهاجرت کرده اند در حالی که جمعیت یمن کمتر از یک سوم جمعیت آلمان است.

شصت میلیون پناهجو در تمام دنیا، یعنی در محاسبه برابر تمام جمعیت ایتالیا، و آنهم فقط طبق ارقام رسمی: دنیا به تحرک در آمده. اینها نه مجبور به مهاجرت برای رسیدن به دنیای شمالی هستند و نه اینکه همه اینها برای بدست آوردن یک زندگی اقتصادی بهتردست به مهاجرت زده اند. هرچند که در مباحث رسمی علاقه مندند اینرا بیان کنند که همه کشورها در صف ایستاده اند چه بهتر که همین امروزو نه فردا، به کشورهای محبوب اروپایی نقل مکان کنند: ولی واقعیت کاملا خلاف این دیده می شود. گرچه وقتی داده های جهانی منحنی رفاه اجتماعی جلو چشم باشد، می تواند انسان را به فکر فرو ببرد، که چرا اینطور نیست، چرا مردم در جنوب وسایلشان را نمی بندند و به شمال ثروتمند تغییر مکان نمی دهند. عملا ولی روشن است یک چنین نگاهی به داده ها قبل از هر چیزی، که مهاجرت، به خصوص از فرای مرز، شدیدا منوط به پیش شرطها و تصمیم گیری گسترده در زندگی می باشد. هیچ کس همین طور به خاطر سرگرمی مهاجرت نمی کند - مهاجرت یک شکل دیگری از سیر و سفر نیست. کسی که سرزمین خود را برای مدت طولانی و یا برای همیشه ترک کرده یا می خواهد ترک کند، دلایل اساسی دارد، و بخشی هم به دلیل نابرابری اجتماعی غیر قابل تصورو جنون آمیز در سطح جهان است، بله قطعا این یک دلیل برای مقدار قابل توجهی از جابجایی و مهاجرت می باشد.

هر دو جامعه شناس آمریکایی "روبرتو کورتسنویچ Roberto Korzeniewicz " و "تیموتی موران Timothy Moran" با کوشش، سطح درآمد و میزان توزیع 85 کشور ثروتمند و فقیر را اندازه گرفتند، بر حسب دلار آمریکا وبا وضعیت سال 2007، و آنهارا در مقایسه با هم قرار دادند. نتیجه تعجب بر انگیز است، تفاوت رفاه جهانی و منطقه ای قابل توجه است: جمعیت بعضی کشورهای جنوب دنیا، فقیر ترینشان و همچنین ثروتمند ترین گروه درآمدی شان،(در اینجا از فوق ثروتمندان که در آمار اجتماعی ثبت نشده اند صرفنظر شده) یعنی از نظر سطح درآمدی، آنها عموما زیرسطح فقیر ترین قشر در آمدی شمال دنیا قرار دارند. اینطور به عنوان مثال شروع می شود، راس هرم در آمدی مردم بولیوی ( و هم چنین چین) در یک سطح رفاهی زیر سطح قاعده هرم در آمدی آمریکا، و مجموع توزیع درآمدی هند زیر کره جنوبی قرار دارد. 10 درصد ثروتمند ترین های گواتمالا با متوسط درآمدشان در زیر 10 درصد فقیرترین ایالات متحده آمریکا، 90 درصد اهالی مکزیک درآمدشان در وضعیت بدتری از10 درصد ضعیفترین سطح درآمدی سوئد قرار دارند، کسی که به 10 درصد ثروتمند ترین مردم زیمبابوه تعلق دارد در آرژانتین بخشی از قشر پائین می باشد،و باز 10 در صد ثروتمندترین مردم آرژانتین خود زندگی شان زیر قشر میانی آمریکا به حساب می آیند.

ابتدا اینچنین رابطه نا برابری میتواند نتیجه آماری قلمداد شود. ولی این میتواند چیزی را که آوارگی به اصطلاح «پناهجوی اقتصادی» است، روشن کند - وقتی او به این تصمیم رسیده که زندگی تا کنونی اش را پشت سر رها کند. کورتسنویچ و موران اینرا از طریق نمونه ها ارائه دادند تا وجود واقعی هجوم مهاجرت برای کار را منعکس سازند. مثل کسانی در و یا بین آمریکای شمالی و آمریکای مرکزی: کسی که از طبقه متوسط گواتمالا، حالا فرقی نمی کند که بالا و یا پائین طبقه متوسط، به مکزیک نقل مکان می کند، آنجا خودش را در یک پنجم پائینی سطح درآمدی باز می یابد، چیزی که به خودی خود با تصاحب شغل ساده در کشور میزبان مشخصا جهش درآمدی را ممکن می سازد. و برای مکزیکی‌ها هم بازبه همین شکل است که خوشبختی‌شان را در ایالات متحده جستجو می کنند، و برای تغییر زندگی در آمریکا از مرز جنوبی آمریکا با تمام کنترلی که وجود دارد عبور میکنند: عملا هر شهروند مکزیکی که در کشور خودش به قشر بالایی تعلق ندارد، می تواند با ورود به کشور شمالی در آنجا یک جهش شدید درآمدی انجام دهد. همین نمونه برای بولیوی و آرژانتین هم صادق است و یا آرژانتین و اسپانیا - یا برای اکراین و رومانی همچنین رومانی و آلمان: همیشه امکان عملی شدن جهش رفاهی به وسیله مهاجرت آنچنان بزرگ است که با یک حساب وبررسی اقتصادی، اینکه حتی نزدیک شدن به چنان رشد گسترده اجتماعی را هم در کشور خود بدست آورد کلا غیر واقعی است. هرکس در مکزک و یا بولیوی، در رومانی یا اوکراین بر روی این احتمال حساب کرده که در طول عمر خودش با یک رشد اقتصادی مداوم و یا سرمایه گذاری شخصی روی آموزش، از نعمت وارد شدن به اتحادیه اروپا یا برنامه های بین المللی توسعه آنچنان بهره مند می شود، که با یک تصمیم برای مهاجرت به یک کشور مرکز سرمایه داری جهانی می تواند برابری کند، از قبل باخته است. هیچ استراتژی رشد «داخلی» نمی تواند از دور این وضعیت را ایجاد کند، [وضعیتی که] با شهامت پرش به بازار کار ثروتمندترین جوامع جهانی ایجاد می شود.

آنچنانکه گفته می شود: نهایتا در حد یک معجزه است که فرار و مهاجرت، کوچ کردن برای کار و از روی فقر، بازهم به صورت محدود باقی بماند، -با این ترتیب دلیل خودش را دارد. این به خاطر سیستم دوگانه تردد نیست که جوامع برونفکن آنرا با موفقیت تثبیت کرده اند: بلکه با سیاست ویزا و سهمیه مهاجرپذیری موسوم به «گرین کارت» و اجازه کار فصلی، محافظت از مرزها و قوانین بازدارندگی، جوامع شمالی جهان تلاش میکنند که «متخصصین» را فرا بخوانند و کمتر متخصص را دور نگه دارند، توانهای بالا را در اقتصادشان جذب کنند و ورود ناکارآمد ها را مسدود کنند، به هر صورت این شکل رسمی آنست. امکان بازار کار غیر رسمی هم کم نیستند، چونکه متعلق به سیستم تردد جوامع برونفکن ودر ارتباط مستقیم شخصی با کارفرما است، برای ارائه به کارهای خدماتی ساده، با دستمزد کم، با تامین اجتماعی کم و یا اصلا بدون تامین اجتماعی، بدون تضمین حق اقامت. زنجیره کارهای نگهداری و مراقبت فراملیتی که در دو دهه اخیر به طور فزاینده ای گسترش یافته است، دقیقا مطابق این نمونه است - و پیشرفت آن به بهترین شکل در امتداد هر شکاف در آمدی بین المللی است، که بهتر از هر آمار خالصی معنی می دهد: خانمهای رومانیایی در آلمان، بولیویایی در اسپانیا، فیلیپینی در هونگ کنگ، در بازار کار«خاکستری» و یا کار سیاه برای کنسرنهای ارائه خدمات و یا در خانه های شخصی در شغلهای مراقبتی، به کار گرفته می شوند، که در جوامع ثروتمندتر به طور رسمی و شخصی این کارها ارائه نمی شده و یا دیگر ارائه نمی شود.

زنجیره کارهای مراقبتی جهانی نقش یک مورد تقریبا خاص از سیستم تردد برونفکنی و جوامع برونفکن را بازی میکند. همچنانکه در بخش دو اشاره شد، زنجیره‌ی تربیت، نگهداری و مراقبت خصوصی -که بیشتر در حوزه اقتصاد مراقبتی، از جمعیت زنان پر شده- از قبل هم در اقتصاد سرمایه داری بر روی ساختار برونفکنی بنا شده بود: که کار تولیدی مزدی که خود به عنوان مشغولیت تمام وقت در زمینه کاری به طور اجتماعی جایگزین شده و شکل بدیهی امنیت معیشتی مادی می توانست بشود، مستقیما به این وابسته بود که، هر نوع کارکردنی را با روابط کارمزدی ممکن ساخته و مورد حمایت قرار دهد، و پخت وپز و شستشو تا مراقبت از بچه ها و سالمندان، تحت عنوان خدمات پرداخت نشده در حوزه کار خانگی خصوصی به بیرون از این محدوده انتقال یابد. و این چیزی که امروزه برای ما نماد کلاسیک دارد، ولی خود تاریخا از ابتدای جریان دینامیسم سرمایه داری این ترتیب جنسیتی غالب بوده: او[یعنی مرد] نان بدست می آورد، او[یعنی زن] مراقبت باقی چیزها را به عهده دارد. در سرمایه داری پیشرفته و قابل انعطاف قرن 21 ، که در آن نیروی کار زنان هم کشف و یا باز کشف شد که اینهم منبع توان تولیدی است ودیگراز نظر اقتصادی به عنوان کار غیر تولیدی کم ارزش نشد، منحنی ترتیبات اجتماعی قدم به قدم تغییر کرد و زنان بیشتری شاغل شدند -و در جهت مقابل مراقبت از خانه و خانواده، از سالمندان، بچه ها و آشپزخانه به دیگران [یعنی مهاجرین] واگذار شد.

در هر حال در بالا- و قشر متوسط بالا- ویا آنجا بخصوص این شایع است. درکارهای خانه در شمال جهان همواره بیشتر خدمات شخصی از پخت و پز روزانه، نظافت خانه و بیرون بردن و گرداندن سگ تا معاونت در سیر و سفر برای مراقبت از مادر زن و یا مادرشوهر، به کارگران خانگی خارج از خانواده واگذار می شود، که معمولا شهروند آن کشوری که در آنجا این خدمت را ارائه می دهند، نیستند. زنجیره مراقبت جهانی[2] پس از آن بوجود می آید که درخود کشور مبدا، نقصان کار مراقبت پرستار مکزیکی بچه که در نیویورک ویا پرستار اوکراینی سالمندان که در مونیخ به کار مشغولند را دیگران باید جبران کنند. دقیقتر گفته شود توسط دیگر خانمها: توسط مادر و یا خواهر، برادرزاده یا خواهرزاده کسانی که غایب هستند، و در کشورهای ثروتمند به عنوان خدمتکار مشغولند. به عنوان مثال در فلیپین، جایی که عملا نیمی از اقتصاد آن به این شکل از «تقسیم کار جهانی» متکی است و زنان کارگر مراقبتی رسما به کالای صادراتی شماره یک تبدیل شده اند، این به اختلالات عظیم شبکه اجتماعی منجر شده و هزاران هزار خانواده را در معرض فروپاشی قرار داده است.

اینجا هم دوباره و مشخص، همچون دست جادویی، بهترین دنیا برای جامعه برونفکن بوجود می آید: از زنان وطنی که پتانسیل آموزش خوب شغلی دارند کاملا بهره برداری می شود و کار مراقبتی در اینجا به وسیله نیروی کار ارزان و مطمئن ارائه می شود، و متقابلا نتایج اجتماعی این بهره برداری از تمامی یک ارتش ذخیره کار مراقبت جهانی، پنهان می ماند - اصلا به این موضوع توجه نمی شود که هر «مروارید» خدماتی یا کلا تمام اقتصاد میهنی آن، چیز خوبی را انجام می دهد. با آنکه به طور مشخص این ارزش درکشورهای مرکزدارای وزن است و نه در پیرامون: به عنوان مثال مراقبت از سالمندان بدون برونفکنی از کار غیر رسمی مهاجران - تا مراقبت24 ساعته در تمام شبانه روز- در اینجا تحمل اقتصاد خدماتی به سادگی در هم شکسته می شد. لازم نیست که فرد نظریه پرداز توطئه سیاسی باشد، تا متوجه این امر شود، بیمه مراقبت قانونی در آلمان این رده بندی برونفکنانه را در کاتولوگ ارائه خدمات خود برای نیازمندان عادی مراقبت در خانه های شخصی که تقریبا نمی توانند پوشش دهند، عملا قیمت گذاری کرده است.

بر این اساس، در داخل جوامع برونفکن، نیروی کار مناطقِ مرزی را مشتاقانه زیر نظر دارند - [نیروی کار]غیر رسمی و موقتی ، در موقع نیاز وطبیعتا بدون هرگونه حق اقامت. مقررات تردد به شیوه نیمه تراوا در کشورهای ثروتمند به اندازه کافی انعطاف پذیر هست که کسی را که به عنوان تولید و یا بازتولید کننده اقتصادی دیده شود، به داخل راه دهند، برای کارهای ساختمانی و یا در برداشت محصولات کشاورزی، در نظافت و یا برای مراقبت -و همزمان هرکسی را بیرون کنند که تولید و یا باز تولیدش غیر ضروری شد. یا بتوان از دور هم متقاضی بازتولید بیولوژیک او بود، مثلا در شکل گردشگری جهت مادر اجاره ای. بعد از اینکه هندوستان برای مدت طولانی پیشرو در بازار فراملیتی خدمات بازتولیدی مادر اجاره ای بود، چیزیکه فقط با تقاضای زوج های دگرجنس ازدواج کرده مجاز بود، این شغل حالا در مکزیک رونق یافته است. کانکو در شبه جزیره یوکاتان، همان به اصطلاح مایورکای آمریکا، تقریبا به یک پایتخت مادر اجاره ای تبدیل شده است. از شهر "رتورته" که در سال 1970 توسط زلزله ویران گردید، به گفته "کارولین شورCarolin schurr"، متخصص جغرافیای انسانی، حالا هم از رتورته توسط مادر اجاره ای مکزیکی بچه به دنیا می آید. کلینیک باروری و آژانسهای مادر اجاره ای با 49000 دلار یک مجموعه ای ارائه می دهند شامل همه هزینه‌ها: برای اهدای تخمک، لقاح آزمایشگاهی، دستمزد مادر اجاره ای و سزارین، هزینه وکیل و ثبت احوال و هزینه های آژانس. و به محض اینکه بچه به دنیا آمد و به آمریکا حمل شد، پرستارمی تواند همزمان همراه مادر اجاره ای به خانه والدین بچه خوشبخت آمریکایی مهاجرت کند تا در آنجا به طور غیر قانونی کهنه بچه را عوض کند و قبل از همه، چیز دیگری که هنوز باید گفت، اینکه [این طرح]زیر بغل یک فقیری را هم می گیرد: طرحی از این جامع تر ممکن نیست!

به این صورت به اصطلاح دایره‌ی نظام تردد جامعه برونفکن بسته می شود: در خارج از دنیای جوامع ثروتمند هر بار شکل جدیدی از بهره کشی برپا می شود - تا آنجا که با برون سپاری صنعت خدمات بدنی، که محصول آن از طریق اقامت موقت جهانگردی همانجا سفارش داده می شود و پس از کامل شدن به جهان امن برده می شود، و اعتماد به خوشبختی را هم با خود می تواند ببرد. رابطه استثمار گرانه ای که به لطف خود جامعه برونفکن را - در این مورد به معنای دقیق کلمه - باز تولید می کند.

------------------------------------------------------------- پاورقی مترجم

1- در سال 2015 در اثر جنگهای خانمان برانداز در لیبی و سوریه موجی از مهاجرت از این کشورها به سوی اروپا و بویژه آلمان سرازیر شد که باعث عکس العمل شدیدی از جانب این جوامع گردید. بدنبال این موج پناهنده جریانات دست راستی و فاشیستی در کل اروپا با سرعت نیرو جمع کردند و در انتخابات به آستانه قدرت گیری رسیدند و در برخی از کشورها هم عملا توانستند در قدرت سهیم گردند. در آن زمان بسیاری از مردم عادی که به شدت تحت تاثیر رسانه های جریان اصلی قرارداشته و از ابعاد فاجعه ای که جنگ و صدور اسلحه در این کشورها رقم زده و میزان بی خانمانی و مهاجرتهای اجباری بی خبر بودند، تصور می کردند که همین تعداد پناهنده ای که به اروپا و آلمان آمده اند تمام پناهندگان هستند و این در زبان انسان دوست ترین افراد این جامعه بود که " ما که نمی توانیم همه پناهندگان را این جا بپذیریم."

2- منظور از "زنجیره مراقبت جهانی" در اینجا منظور زنجیره ای ازجا به جایی کار زنان در سطح جهان است که در امور مراقبت و نگهداری و پرستاری از بچه و سالمندان و همچنین کار نظافت و خانه داری در کشورهای دیگربه کار گمارده می شوند. و در نتیجه نقش خود این زنان در کشورهای مبدا را زنان دیگری از وابستگان آنها به عهده می گیرند. مثلا زنی که برای کار از رومانی به آلمان آمده وظیفه نگه داری از فرزندان و والدین آنها در رومانی بر عهده کسان دیگری از بستگان آنها قرار می گیرد. به همین خاطر در پایان این زنجیره جابجایی کار مشخصا می توان گفت که کار مراقبت در آلمان به طور مضاعف بردوش کسانی در رومانی منتقل شده است.


فصل قبلیفصل بعدی

تمام حقوق مطلب فوق محفوظ و در اختیار سایت manotoma.de می باشد. برای انتشار این مطلب فقط مجازید از کد زیر برای انتقال مستقیم آن استفاده کنید.
برای دریافت کد و انتقال آن به وب سایت خود، بر روی embed کلید کنید.