طوفان نوح در کنار ما - بخش پنج فصل دوم
میدان جنگ سرمایه داری گلوبال
حد اقل انسان متمایل است در مقابل این داستان داستان دیگری را قرار دهد[1]: یک داستان متفاوت از جامعه برونفکن. یک داستانی که مربوط (ویا فقط مربوط) به گذشته نیست، بلکه یک روایت ازامروز است. یک روایتی متفاوت از روایت رایج در مورد به اصطلاح تاریخ پیشرفت شگرف ما. یک روایت متفاوت از شعار زندگی مدرن سرمایه داری رفاه – در این روایت، این واقعیت که جوامع ما منافع را به داخل و خطرات را به بیرون می افکند (internalizing profits and externalizing risks) - یک نقش کلیدی را درپیشرفت ما بازی می کند. و به این واقعیت نابرابری اجتماعیِ چند جانبه، بویژه تقسیمِ به طورریشه ای نابرابرِ امید به زندگی در جوامع جهانی هم جنبهای از آنست:یعنی هنوز برای بسیاری، و در بعضی مناطق برای بسیار بسیار، ازانسانها کاملا معمولی است که زود بمیرند.
امید به زندگی شخصی تنها شاخص رفاه است. نابرابری از این حیاتی تر وجود ندارد: هرکس زودتر بمیرد، مدت طولانی تری مرده است. ومی بینیم که : مدت طولانی تری مرده بودن امری است متعلق به دیگران. البته این نابرابری در مرگ در آلمان و اروپا هم معتبر است - داده های ارائه شده در این مورد شاید با داستان های ابراز شده[در فصل قبل] کاملا در تناقض باشد، بهتر است در مباحث مربوط به نابرابری «به جای غلو کردن به واقعیتها توجه کنید[2]». به عنوان مثال در آلمان فقط 70 درصد مردهای خانوارهای فقیر به سن 65 سالگی می رسند - ولی در قشر رفاه مند، این مقدار 90 درصد می باشد. در حالی که متوسط امید به زندگی نزد متولدین در آلمان81 سال است،ولی در خانوارهای فقیر نوزادان پسر فقط روی 70 سال زندگی می توانند حساب کنند. یعنی به طور میانگین این قشر از مردان یازده سال تفاوت سن با ثروتمندان مرد دارند. با نگاه به امید به زندگی سالم، یعنی گذران مدت زندگی با سلامت کامل، طبق آماربه نسبت تفاوت طبقاتی حتی بیشتر از 14 سال می باشد( در مورد زنان وضعیت کمتر دراماتیک است، ولی جهت آن به همین صورت است). در محدوده اروپا هم این ساختار نابرابر بین ملل ثروتمند و ملل فقیر اروپا وجود دارد: به عنوان مثال، به نسبت یک مرد لیتوانیایی، یک مرد آلمانی طبق آمار ده سال امید به زندگی بیشتری دارد. تفاوت ده سال - باید دیددر این تفاوت آماری، فقط اثرات مفید صنعت پزشکی و دارو سازی تا چه حد موثر است؟
دوباره میانگین امید به زندگی در اروپا را که اخیرا 80،6 سال بود ( مردها 77،8 و زنها 83،3 سال، بر اساس آمار سال 2013) را به عنوان معیاردر نظر می گیریم، با در نظر گرفتن این آمار ، منظور "گوران تربورنGöran Therborn " را ازبکار بردن اصطلاح «میدان جنگ نابرابر» می فهمیم: به طور میانگین -با حفظ تمام موارد یاد شده- افراد در جوامع به شدت نا برابر جنوبی نسبت به جوامع ثروتمند و برابرتر شمال، مشخصا سریع تر می میرند. در کشورهایی مثل چاد، افغانستان و یا سومالی امید به زندگی برای متولدین 50 سال است -30 سال کمتر ازمتولدین در اروپا. یعنی آنها با کشورهای کاملاً متفاوت مثل لائوس، هائیتی و اریتره یک چیز مشترک دارند: یک متوسط امید به زندگی برابر 63 سال. و همچنین کشورهای به اصطلاح در حال ظهور « یا ملتهای موقتا از نظر اقتصادی موفق مشهور به کشورهای عضو بریکسBRICS هنوز مدت زیادی نیست که به عنوان یک جامعه با زندگی طولانی تر ظهور کرده اند.: در آفریقای جنوبی آدمها به طور متوسط قبل از اینکه هنوز به پنجاهمین سال تولدشان برسند می میرند، در هندوستان با 67 سالگی، در روسیه و برزیل با 70 و یا 73 سالگی، در چین همچنان در سن 75 سالگی ( جایگاه 100 در لیست جهانی زندگی طولانی).
این چیزی است که مشاهده می شود، دنیایی که تربورن به نام «نابرابری حیاتی vital inequality » تقسیم جهانی نا برابر زندگی و فرصت بقاء، نامید: در حالی که برای مثل ما، گذار به هفتمین دهه زندگی، یک مقطع جدیدی از زندگی شروع می شود، تا این زمان در هند از هر دو نفریکی مرده است. این چنین واقعیات اجتماعی که پشت آن قرار دارد تاسف آور است، این شاخص بسیار ارزشمندی است چون، حتی برای کسانی که اعتقاد رادیکال به پیشرفت دارند هم،این به سختی قابل نسبی کردن وتوجیه می باشد -آنچنانکه مثلا همیشه علاقه مندند با «نسبی کردن فقر» انجام دهند، و ضعف درآمد را بر اساس میانگین جامعه محاسبه کنند: این دیگر به اصطلاح فقرنیست که «واقعی» [یا غیر واقعی] قلمداد شود بلکه وضعیت روابط نامتناسب را به صورت غیر قابل اندازه گیری به شکل دراماتیک بیان می کند. درمقابل مرگ همه چیز ممکن است- به جز نسبی بودن. و این آنچنان نیست که با تصویر قدیمی از مرگ قابل توجیه باشد که گویا فرشته مرگ با تصویری اسکلت شکل با دردست داشتن یک داس نازل شود و زندگی فرد را بگیرد. و این فرشته به صورت اتفاقی بر یکی زودتر و بر دیگری دیرتر نازل گردد. بلکه در واقعیت امر افزایش شانس زندگی در یک ساختار با کاهش شانس زندگی دیگران پیوند خورده است. وضعیت زندگی بد را باید به طور ساختاری با وضعیت زندگی بهتر مرتبط دید. چه در سطح ملی و چه در سطح گلوبال. در سطح ملی هم مانند سطح گلوبال، رفاهمندان به هزینه ضعیفتر ها زندگی میکنند تا زمانی که مرگ زودرس آخرین آنها را هم در بر بگیرد.
این مرکز استدلال کتاب حاضر می باشد که : ما به هزینه دیگران زندگی می کنیم - و در واقع در مثال آخری باید گفت به قیمت زندگی دیگران. برخلاف چیزی که مثل همیشه نئولیبرالیسم اقتصادی می خواهد به ما و دیگران توضیح دهد: باروری تولید یک چیز عجیبی نیست، پیشرفت هم همه جایی نیست، کاهش شانس زندگی در کشورهای پیرامونی سرمایه داری رفاه هم یک پدیده اتفاقی نیست. امر شگفت انگیز این است که همواره به طرز حیرت انگیزی، رشد اقتصاد محلی به طور قطع با استثمار سیستماتیک ذخایر مواد وبه کار گیری نیروی کار -از انسان و طبیعت- در طرف دیگر دنیا همراه است. بازده رفاه ، از دهه های زیادی، اگر نگوییم صده ها، ازبطن این ساختار نابرابر ممکن گردیده، این برای بخش وسیعی از جوامع «پیشرفته» -یعنی ما- خوشایند بوده و نابرابری اجتماعی گلوبال را همواره تحکیم کرده است. پیشرفت، خودش را بر شانه های کسانی قرار داده که پیشرفت ما را ممکن گردانده اند -در حالی که خودشان عقب مانده اند. با تلاش، گامهای بزرگی به جلو بر میداریم، بدون اینکه از خود بپرسیم، چگونه ما اینرا به رفاه خودمان تبدیل کردیم -و چرا این به ما و نه به دیگران اعطا شده است.
راه الهی ممکن است غیر قابل توضیح باشد. ولی راههای ایجاد دنیای رفاه عالی برای ما اینطور[ناشناخته] نیست. در اینجا سعی شد این امر به دو صورت تشریح شود. ابتدا نشان داده شد، چگونه به طور کلی، سبک زندگی فردی و یا اجتماعی جوامع ثروتمند شمالی جهان بر روی یک سیستم بزرگ نابرابری مبادله که از سالیان دراز عمل می کند ایجاد شده:یعنی درآن دور دورا، در جایی در پیرامون اقتصاد جهانی سرمایه داری توسط بسیاری کار ارائه می شود، منابع استخراج می شود، مواد سمی منتشر می شود، زباله ها انباشته می شود، زمینهای کشاورزی بایر می شود، فضاهای اجتماعی ویران می شود. - برای ما، برای انسانها در مرکز رفاه، برای ممکن ساختن و سرپا نگه داشتن استانداردهای زندگی ما، شانس زندگی ما، سبک زندگی ما. سپس در قدم دوم تصویر گردید که این مرکزرفاه، چگونه خودشان را ازجهان بیرونی، با آن که از آن تغذیه می شوند وتسکین می یابند، جدا میکنند، و یا واضح تر: چگونه آنها جهان زندگی «بیگانه» را به عنوان «بیرون» بنا میکنندبه طوری کها برای امنیت سبک زندگی خود بتوانند به آن دسترسی داشته باشند، بدون اینکه آنرا در یکپارچگی خود وارد کنند. روابط میان مرکز و پیرامون براساس مدل نیمه تراوا بنا شده است: در حالی که رو به «بیرون» خیلی چیزها جریان دارد ، رو به «داخل»باید فقط چیزهای کمی مجاز باشد. شکاف در تردد جهانی به نفع جهان شمالی یک مثال قابل ذکر برای آن است. یکی خودش به نیمی از جهان به طور جمعی مسافرت میکند، ولی فقط به طور بسیار انتخابی ورود به فضاهای اجتماعی و اقتصادی خود رابرای دیگران باز می کند. شانس تردد هم مانند شانس زندگی رسما در سطح جهان قابل تقسیم و به طور موثری توزیع شده است. چیزی که برای یکی ممکن است برای دیگری ممانعت می شود: این «عصر گلوبالیزه شده» نامیده می شود.
"رب نیکسونRob Nixon " کسی است مانند "آنگوس دِآتون" استاد آمریکایی تحقیات محیط زیست در دانشگاه "پرینکتون Princeton"، او این ساختار جهانی را به عنوان تعامل خروجی آماس کردن و برون سپاری کشورهای صنعتی پیشرفته این جهان خلاصه کرد، از قواره خارج شدن و برون سپاری: سرمایه داری رفاه غربی با نیروی حاصل از رشد اجباری داخلی، در سطح جهانی به یک منابع طبیعی و انسانی دست یافت که همواره بیشتر و همیشه جدیدتر می شد و هزینه های حاصل ازاین گسترش را به جهان بیرون از خود باز می گرداند. اینکه به این موفق شد و همواره از نو می تواند موفق شود، به خاطر موقعیت مسلطی است که در سیستم جهانی در یک قدرت سیاسی و اقتصادی به هم بافته، دارا است. چیزی که این اینرا ممکن میکند اینست که جوامع شمالی دنیا، تنها یک بی تفاوتی ساختاری را عیان کنند که بر پذیرشِ بدونِ شکِ قبولِ پرنسیپِ دردسترس بودنِ همه منابع مبتنی باشد ، که این منابع، برای پیشبرد امر دینامیک گسترش و برونفکنی لازم است. سبک زندگی امپراطوری جوامع فوق پیشرفته بر پایه قدرت ندانستن می باشد، بر پایه یک هابیتوس جمعی که نیکسون آنرا «امپراطوری "پرو وینسیالیسم"imperialen Provinzialismus»[3] نامید «قدرت فوق العاده کوته نظری»: قدرتی که راجع به عواقب اعمالش نه تنها پاسخگو نیست بلکه نیازی هم نیست به آن توجه کند،زیرا می تواند برای خودش ادعای حق بر ندانستن داشته باشد.
لاقیدی و ندانستن، بی تفاوتی وچشم پوشی را باید بتوان بکار برد. اینها علائم زندگی در یک دنیایی است که در آن حاکمان خود قادرند آگاهی از حاکمیتشان را به بیرون بریزند -و آنرا به این وسیله می توانند پنهان سازند. برای مدت طولانی جوامع برونفکن خیلی در این امر موفق بودند که یک چنین پنهانکاری را ایجاد کنند: مدیریت امنیت در بیرون مرزهای دنیای رفاهی ما توانسته بود همچنین پشت یک پرده ای از ندانستن و یا نباید دانستن گم شود، اینکه چگونه توانسته بود شیوه های بکارگیری بی قاعده ومخرب منابع و آلوده کردن محیط زیست را در هر جایی در هرطرفِ فضای تجربی خود به طور گسترده تضمین کند. واین سیستم پنهان سازی در طول زمان همواره و بیشتر تکمیل تر هم شده است. از صادر کردن مادی زباله به آنطرف دنیا تا به انتقال دفع زباله های مجازی به اعماق ساختار اجتماعی جهانی گسترده شده است.
این آخری، یعنی انتقال زباله های مجازی به جوامع برونفکن به فرم امروزی آن تعلق دارد: «زباله روبی در اینترنت»، که توسط «خدمه تمیز کننده دیجیتالی» در کشورهای با دستمزد پائین در جنوب دنیا انجام می شود -یعنی توسط جماعتی از کارگران مقابل صفحه مونیتور، که برای شرکتهای اینترنتی مورد اعتماد ما هر روز میلیونها تصویر را بر پایه سازگاری اخلاقی، مورد بررسی قرار می دهند.آنها به طور شبانه روزی مراقب آن هستند، تا آنچنانکه "تیل بریگلب" در یک گزارش موثر از دنیای موازی جهان شبکه های اجتماعی ما نقل میکند، « که ما در فیسبوک هیچ عکس پروفایلی را نبینیم که سر بریده را نشان دهد در یو تیوب فیلمی از سوء استفاده جنسی کودکان پیدا نشود و یا در اینستاگرام گربه اخمو و جوجه تکه پاره شده و سگ پوست کنده شده ظاهر نشود». چگونه؟مگر این تصاویر وحشتناک به خودی خود پاک نمی شوند؟ مگر بخش ناخوشایند قدرت مجازی واقعی به خودی خود با خوشنودی و یا حداقل توسط آلگوریتمهای جستجو کننده از بین نمی رود؟ نه، زباله های روانی ما در کشورهای دور تخلیه می شوند، بیشتر در جنوب شرقی آسیا، جایی که موسسه خوش نوایی که نام «نظارت بر محتوای تجاری[4]» را برخود دارد کار کثیف دفع زباله های اینترنتی را برای ما توسط دیگران ممکن می سازد، توسط دست انسانهایی از گوشت و خون. که در کنار مزد بخور و نمیر باید مشکلات روانی[ناشی از این کار] راهم خودشان تحمل کنند:آنها از بی میلی جنسی تا اختلالات خواب و در نهایت دپرسیون، الکلی شدن و بی اعتمادی و بدبینی پارانوئید نسبت به دیگر انسانها به اندازه کافی رنج می برند و صدای خاموش تصاویر وحشت در مغزشان به وجود می آید. همه چیز در اینجا در دنیای رسانه ای جدید وزیبای شمال دنیا اینگونه زیبا و رنگی است؟ قطعا. تا جایی که باقی دنیا ما را همراهی کنند.
------------------------------------------------------------ پاورقی مترجم
1- در اینجا منظور از «این داستان» اشاره به جملات پایانی فصل قبل دارد که در آنجا افسانه پیشرفت و افزایش امید به زندگی در نبیجه رشد صنعت پزشکی به نقل از چند تن از علمای همسو با جریان برونفکنی آورده شده بود و مورد نقد شدید نویسنده قرار گرفت.
2 این جمله را در ترجمه این اصطلاح آلمانی آوردم که die Kirche im Dorf lassen
3- پرو وینسیالیسم به معنی کوته نظری و محلی گرایی وفقط توجه به هر آن چه که به محل خود تعلق دارد، می باشد. محدودبودن در افکار و عقاید محلی.
4- Commercial Content Moderation- CCM
فصل قبلی
فصل بعدی
برای دریافت کد و انتقال آن به وب سایت خود، بر روی کلید کنید.