دربارهی جنبشهای مجازی
نوشته: حمیدرضا مصیبی
1- سرنوشت یک به اصطلاح جنبش
زمانیکه موج افشاگری آزارهای جنسی در اوج خودش بود، توییتی زدم با این مضمون:
من نمیفهم الان که همه در مورد تجاوز توییت میزنن، فایدهای هم داره؟ پس فردا یه موضوع دیگه مد میشه همه میرن رو اون. #رفتار_گلهای
این موجب شکلگیری دیالوگ توییتری زیر شد:
+ به نظرم چندین فایده داره:
۱. شاید به زنهای دیگر، بهخصوص جوانترهایی که اینجا هستند، کمک کند که از فریاد زدن و از گفتن نترسند، و صدایشان را بلند کنند، چه در لحظهای که تجاوز/ تعرض اتفاق میافتد، چه بعدش. بنا به تجربه اگر ترس و شرم کنار برود، مقاومت و دفاع محکمتر است.
۲. فرصتطلبانی که اینجا هستند و بخواهند چنین کاری بکنند، شاید از برملا شدن بترسند، و فکر کنند به عواقبش نمیارزد. البته این در مورد همه صدق نمیکند، اما حداقل آنهایی که حاشیهی امن کمتری دارند. چون میدانیم که متجاوز و متعارض در هر قشر و سنی هست.
۳. برای همه آدمهایی که اینجا هستند و خودشان تجربه نکردند یا آنقدر تجربهی دهشتناکی نداشتند، کثافت موجود را عیان میکند و شاید دفعهی بعد که کسی از تجربهی تجاوزش گفت یا یکی از نزدیکانش از روشهای «ترتیب دادنش» گفت، روایتهای اینجا باعث شود رویکرد انسانیتری داشته باشند.
– من دو دلیل دارم که این کارها فایده ندارد. توضیح میدهم. اول در مورد کاتارسیس صحبت کنم. فکر کنم قبول دارید وقتی افراد در جامعه دور هم جمع میشوند، یک سری نهادهای عینی به وجود میاورند که این نهادها روال زندگیشان را مشخص میکند. حالا اگر ساختار این نهادها ناعادلانه باشد، طبیعتاً افراد به لحاظ روانی دچار مشکل میشوند. ارسطو معتقد بود فرآیند تماشای تئاتر میتواند فشارهای روانی افراد جامعه را تخلیه کند. اسم این را گذاشت کاتارسیس. نکته: فشارهای روانی که مسبباش نهادهای عینی است، طی فرآیند تماشا تخلیه میشود. نهادها عوض نشدند، فقط فرد در لحظه به آرامش میرسد. اما این نهادها هستند و به کارشان ادامه میدهند. به این توجه کن که تئاتر چه قدر میتواند محافظهکار باشد. و ارتجاع میتواند از آن استفاده بکند.
در مورد مسالهی خودمان. این توییت را بخوان:
«تجاوز» هر چند در حوزه جنسی بیشتر کاربرد پیدا کرده اما مفهومی عام است! در جامعهای که کارفرما به کارگر، عرف به دین، دین به قانون، و حکومت به زندگی شخصی شهروندان تجاوز میکند، باید از مصادیق گذشت و فهمید گفتمانِ «حدود و معنی» به تنگنا رفته و گفتمانِ «میل و قدرت ورزی» به میدان آمده!
مساله خیلی بیشتر از رابطهی زن و مرد است. مساله مربوط به ساختاری است که در آن هر کسی فکر میکند باید گرگ باشد تا برنده شود. مساله تجاوز ساختاری است. من فکر میکنم این توییتبازیها هیچ فایدهای ندارد. توییت بازی کارکردی شبیه همان تئاتر دارد. فقط کاتارسیس ذهنی بدون اینکه منجر به تغییر عملی شود.
دلیل دوم: این شکل از برخورد با مسالهی تجاوز (این افشاگری، بردن آبرو، تهمت زدن و …) یک مشکل اساسی دارد. همیشه فرصتطلبی پیدا میشود که با مطرح کردن چنین چیزی زندگی انسانی دیگر را به بازی بگیرد (من خودم شاهدش بودم).
+ اینکه انسانها درون ساختارها و مکانیسمهای پیشاموجود رشد میکنند و اجتماعی می شوند درست، اما این ساختارها صلب نیستند و گرچه به دشواری اما تغییر می کنند. تغییر معمولاً با ترکیبی از بحران در شرایط مادی، محیطی و ارادی جوامع به وجود می آید. ربطش به داستان تجاوز؟ تغییر در روابط مردسالارانه ممکن است. درسته که بدون برهم ریختن خیلی از ساختارها، مثل نهادهای حکومتی سرمایه، نهادهای پیشاسرمایهدارانه ی مردسالار و رسانه و آموزش امکان محو کامل روابط مردسالار و فرهنگ تجاوز وجود ندارد. اما این به معنی این نیست که برای کم رنگ کردن این فرهنگ تلاشی صورت نگیرد. این بخشی از مبارزهست.
اما در مورد دلیل دوم، بعضی متجاوزها رو همه مخفیانه می شناسند، حالا فقط علنی شده است. بهخصوص، نمونههای این روزها. این امکان وجود دارد که در فضای افشاگری این چنینی، برخی هم به دلایل شخصی، کاری و سیاسی از اب گلآلود ماهی بگیرند. اما اکثر زن هایی که روایت هایشان را می گویند اتفاقاً خودشان را در معرض هزاران تهمت و بازخواست و توهین می گذارند. بنابراین تعمیم نمونههای سوءاستفاده به کل افشاگریها و شک ابتدا به ساکن به افشاگر فقط یک معنی دارد: ایستادن طرف متهم به تجاوز. صحتسنجی ماجرا با پیشفرض درست بودن حرف واریست.
– من نگران آبروی متجاوز نیستم. اما این شکل از افشاگری و هو کردن متجاوز راهکار درستی نیست، بخصوص در فضای توییتر. اصلاً صد تا متجاوز را بی آبرو بکنیم، چه دست آوردی دارد؟ حرف من این است که این شکل توییت بازی کاملاً غلط است. چون بر اساس مد میچرخد. الان همه از تجاوز صحبت می کنند، فلان متجاوز را هم افشا میکنند، اما فردا یه اتفاق داغ دیگر رخ دهد، همه می روند به سراغ آن موضوع. بعد یک مدت افراد از صحبت در مورد این مساله خسته می شوند، عین چرخه ی مد و لباس. باور کن فرقی ندارند. کسی مساله را ریشهای پیگیری نمی کند. این توییت بازیها کاتارسیس ذهنی است. وقتی می گویم رفتار گلهای به همین دلیل است.
یک نکته ی دیگر هم اضافه کنم. ما یک متجاوز داریم که از قدرتش علیه شخصی که زیر دست خودش است، استفاده میکند. و به نظر من، هدفش هم نشان دادن قدرت و ارضای حس سلطهطلبی است. اما وقتی آزاردیدهها دور هم جمع می شوند و بدین شکل علیه آزارگر افشا میکنند و دستهجمعی شروع میکنند به هو کردن چی؟ بیا ببینیم منطق پشت این شکل از کنش چیست. آزاردیده از قدرت افکار عمومی استفاده می کند تا آزارگر را تخریب کند. آزارگر از قدرت فیزیکی یا اجتماعیاش استفاده کرد، اما آزاردیده از قدرت افکار عمومی. منطق رفتار هر دو طرف یکی نیست؟ این شکل کنش فقط انتقامی کور است، و همان طور که گفتم بازتولید چرخه نفرت و سلطه… یک نکته ی ترسناکتر: من خودم بین طرد اجتماعی و حذف فیزیکی فرقی نمی بینم. حالا بیا آلمان نازی رو ببینیم. شباهتی نمی بینی؟ هیتلر از خشم ناشی از حس حقارت مردم استفاده کرد و آن خشم را به خصوص متوجه یهودیها و کمونیستها ساخت. ریشه ی مساله جایی دیگر بود، اما هیتلر سادهترین راه را انتخاب کرد. این هم همین است. ریشه ی مساله جایی دیگر است، اما همه ترجیح می دهند خشمشان را سر سادهترین هدف خالی کنند. به نظر تو این شکل کنش رنگ و بوی فاشیستی ندارد؟
و این که، من کاری ندارم طرف بیگناه باشد یا گناهکار. منطق رفتار یکی است. این افرادی که الان در توییتر آزارگر را هو می کنند، به لحاظ شخصیتی فرقی با آلمانیهای زمان نازی ندارند.
+ با تفسیرت از افشاگری موافق نیستم… گفتی فاشیسم و آلمان نازی از خشم ناشی از حس حقارت مردم علیه دیگریهایی مثل کمونیستها و یهودیها استفاده کرد. افشاگری توییتری را مصداق رفتار فاشیستی دانستی. صادقانه هیچ ارتباط معناداری بین دو وضعیت نیست. یک وضعیت، آلمان نازی و روشهای از بالا به پایین حکومتی برای حذف اقلیت هاست که ریشه در فضای جامعه آلمان بعد از شکست جنگ اول، شکست پروژههای استعماری آلمان، بحران سرمایه داری جهانی و فضای ضد شوروی و کمونیسم در اروپای غربی دارد. وضعیت دوم، ریشه در مناسبات نابرابر جنسیتی دارد که با قوانین جامعهی ایران و ساختارهای سرمایهداری و پیشاسرمایهداری تقویت شده. قرن ها تجاوز، تعرض، تحقیر و بیش از یک قرن مبارزه (جهانی و ایران) علیه این نابرابری، ما را امروز در وضعیتی قرار داده که علاوه بر مبارزات سازمان یافته شاهد بیرون آمدن تک صداهایی هستیم که از ستم و خشونتی که بهشان شده حرف میزنند. مدیومشان توییتر یا اینترنت است و هم تایید می گیرند و هم تکذیب. این را چطور با رفتار فاشیستی همسنگ میدانی؟ هیلتر و تشکیلات آلمان نازی چه ربطی به وضعیت فعلی افشاگریهای تجاوز دارد؟ با این قیاس معالفارق باز در طرف سرکوب این صداها هستی. چرا؟ چون بدون پایهی واقعی برای حرفت آینده ی بروز این خشم را هژمون شدن رفتاری فاشیستی در افکار عمومی ترسیم می کنی تا آدمها را از حرکت در این مسیر بترسانی… از طرف دیگر کاستی افشاگری این است که اگر این افشاگریها به اشکال دیگری از مبارزه علیه ستم جنسیتی پیوند نخورد، به دلیلی برای سازمانیابی و همراهی با سایر مبارزات منجر نشود، از محدوده ی آگاهیبخشی در بدنه ی کوچیکی از جامعه فراتر نمی رود و تاثیرگذاریاش بسیار کم رنگ خواهد بود.
–من مشکلی با افشاگری ندارم، اما هدف از آن چه باشد و چه دستاوردی داشته باشد.
دوشکل کار را در نظر بگیر: اول، افرادی که بهشان تجاوز شده، جرأت می کنند در موردش صحبت می کنند، بعد دور هم جمع می شوند، آسیبشناسی می کنند. بعد می بینند مساله خیلی فراتر از تجاوز جنسی است. به این نتیجه می رسند مشکل از نظام آموزشی است. بعد یه آسیبشناسی در مورد نظام آموزشی می کنند، بعد تلاش می کنند راهحل پیدا کنند، یعنی دانش تولید می کنند. بعد به پشتوانه ی دانشی که تولید شده و البته پشتوانه ی مردمی با حکومت صحبت می کنند: آقا ما به این نتیجه رسیدیم. حالا چه کار می کنی؟ بعد طبیعتاً بده بستانی با حکومت دارند.
اما این چیزی که الان می بینیم این نیست. حالا شکل دوم کنش که همین توییتبازیها است: افشاگری، بردن آبرو، هو کردن دستهجمعی، طرد اجتماعی (البته حذف فیزیکی مرحله بعدی است که هیتلر بهش رسید، اما این جنبشها تا آنجا پیش نمی روند. در همان مرحلهی طرد اجتماعی باقی می مانند) پشتوانه ی این افراد قدرت افکار عمومی است، نه دانش. البته منظورم از افکار عمومی، تودههای احساساتی است. و این قدرت خطرناکترین نوع قدرت است. تکرار کنم، مساله این نیست که ریشهی مادی ستم کجاست، یا کی ستمدیده است کی ستمگر. هر جنبشی که از مسیر اول نرود، من آن جنبش را غلط می دانم. و هر جنبشی که از مسیر دوم برود، من آن جنبش و آدمهایش را فاشیست می دانم.
گذر زمان نشان می دهد سرنوشت این به اصطلاح جنبش به کجا میرسد. ببین دانشی تولید می شود یا در انتها به لودگی و کثافت می رسد.
ببینم این جنبش اکنون در چه وضعیتی قرار دارد.
اول، تعداد توییتهایی که در مورد این موضوع نوشته میشوند بسیار کاهش یافته است. اگر کسی هم بخواهد به این موضوع بپردازد، دیگر با استقبال جمعی روبرو نخواهد شد (منصفانه است اگر این جریان را به چرخهی مد در صنعت پوشاک تشبیه کنیم).
اما از طرف دیگر یکی از متجاوزان دستگیر شده است. شاید کسی گمان گند این مسأله دستآورد قابل قبولی است، اما من فکر میکنم اگر دهها متجاوز دیگر هم دستگیر شوند، این جنبش دستآوردی نداشته است. تا زمانیکه پدیدهی خشونت جنسی (و به طور عام خشونت) را ریشهیابی نکرده و برای بر طرف کردن آن راهحلی ارائه ندادهایم، نمیتوان از دستآورد سخن گفت. دستگیری متجاوز نمی تواند مانع بازتولید چرخهی خشونت شود. خوشحالی از این بابت نوعی کاتارسیس ذهنی است.
البته تحلیلهایی وجود داشته است. برای مثال ایران اینترنشنال میزگردی برای بررسی این پدیده تشکیل داد. اما تحلیلهای ایران اینترنشنالی حول چند کلیشهی نخنما دور میزند: نظام مردسالار، نظام ضد زن، نظام مذهبی، نظام دیکتاتور. اما راهکارها چیست؟ تحریم، پرزیدنت ترامپ، تحریم شدیدتر، (در صورت لزوم) جنگ و براندازی. این جنس تحلیلها دو مشکل اساسی دارد. اول اینکه نمیتواند خشونت جنسی در کشورهای سکولار را توضیح دهد. دوم، این تحلیلها با سادهسازی وضعیت کشور (حکومت بد، مردم بدبخت)، برای زنهایی که چنین تجاربی را از سر گذراندهاند، هیچ سوژگی و هیچ نوع قدرتی جهت ایجاد تغییر قائل نیست. پرزیدنت ترامپ به داد این بیچارگان برس!
۲.علیهِ علیه
نیکزاد زنگنه در سایت نقد اقتصاد سیاسی مطلبی منتشر کرد به نام «علیهِ فمینیسم اپورتونیست» در نقد عملکرد مسیح علینژاد و جریانی که او آن را فمینیسم اپورتونیست می نامد1. اینجا کاری به محتوای نقد خانم زنگنه بر علینژاد ندارم. اما در سنت فلسفهی اسلامی دو کتاب جالب وجود دارد به نامهای تهافت الفلاسفه و تهافت التهافت. کتاب اول نوشتهی امام محمد غزالی است و کتاب دوم توسط ابن رشد به تحریر در آمده است. کتاب اول به نقد فلسفه میپردازد، کتاب دوم به نقد کتاب اول. لازم است به نقد این جریان انتقادی شکل گرفته حول سایت نقد اقتصاد سیاسی بپردازم.
ابتدا بخشهایی از مطلب خانم زنگنه را بخوانیم:
اینکه چرا صدای علینژادها در جهانِ امروز بلند است، نه لزوماً به خاطرِ مواضع اصولی یا عملکرد قوی، بلکه مبتنی بر تشخیص تیزبینانهی ذائقهِی «بازارِ تغییر» است. علینژاد میداند که چه کالایی را باید در این بازار عرضه کند که به اصطلاح «بِفروش» باشد و «خریدار» پیدا کند… فمینیسمِ پروژهای به جای متشکل کردن نیروهای واقعی برای مبارزه با ستمها و نابرابریهای جنسیتی موجود، میسیونرهای سکولاری برای دنیای مدرن میسازد که رسالتشان نه تبلیغ آیین مذهبی مشخص که ترویج مناسباتِ اقتصادی–سیاسیِ جریانِ مسلط است. یکی از مهمترین شیوههای این ترویج، مداخله و وابسته کردنِ حرکتهای مردمیای است که به صورت سنتی به خود متکی بودند. با ایجادِ گسست در فرآیند تشکلیابیهای درونزا و با تحمیل الگوهای جدید کنشگری بهمدد رسانه، گونهای از فعالیت را تبلیغ میکنند که کوتاهمدت، پرسروصدا و بعضاً کمهزینه است. با این حال، افرادی که در این فرآیند درگیر میشوند گمان میکنند که کارِ جدی، واقعی، خلاقانه و مؤثری انجام میدهند که در صورت ترویج و همهگیر شدن به هدف میرسد. با ورود پول سازمانی و شرکتی به عرصهی کنشگری و پروژهای شدن تغییر، این سرمایه خواهد بود که برنامهی کاری را تعیین میکند. از این رهگذار تقابل به مذاکره تبدیل میشود و از مقاومت سیاستزدایی شده و آن را به شغلی تماموقت با قرارداد رسمی و مزایای ویژه تبدیل میکند که اولویت نخستِ آن پاسخگویی به مطالباتِ کارفرما است.
مهمتر اینکه فمینیسم پروژهای مانند سایر فعالیتهای حقوق بشریِ همخانوادهی خود به یک بازی بُرد–بُرد برای کنشگر و نیروی سرکوب تبدیل شده است. کنشگر پروژهای با توسل به مطالبات مدنی جامعه، در پی ایجاد شبکهی هواداران پرشمار است که به جذب بودجهی بیشتر و اسپانسرهای قویتر میانجامد. از سوی دیگر دستگاه امنیتی با تمرکز روی فعالیتهایی از این دست، مستمسکِ تازهای برای سرکوب فراگیر همان مطالبات مدنی دستوپا میکند. به عبارت دیگر، فمینیسم پروژهای مبارزهای کاذب را ترتیب میدهد که دو طرف ذینفعِ آن برای تأمین منافع خود به دنبال ابژه کردنِ مطالبات هستند؛ در نهایت تشخیص اینکه قربانیِ اصلی چنین نمایشی بدون شک همان مطالباتِ مدنی خواهند بود، خیلی دشوار نیست.
اصلاً فرض بگیریم تمام این تحلیلها درست باشد، فایده نوشتن چنین نقدهایی چیست؟ شما موفق شدی این جریان را رسوا کنی، اما چه نتیجهای حاصل شد؟ این جریان هنوز هم با قدرت مشغول تحریف است. برای مثال، علینژاد در اینستاگرام حدود 4 میلیون دنبالکننده دارد که مسلماً بسیاری از آنها حرفهای این زن را بدون فکر میپذیرند. سوال من این است که چنین انتقاداتی چه تأثیری بر جریان علینژاد دارد. مخاطب نقد خانم زنگنه کیست؟ کسانی که مخاطب سایت نقد اقتصاد سیاسی هستند و این نوشته را میخوانند، مسلماً این افراد از پیش نسبت به جریان علینژاد موضع دارند. خانم زنگنه برای چه کسی روشنگری میکند؟ همین ادبیات ثقیلی که خانم زنگنه با آن مینویسد، موجب میشود مخاطب آن قشر محدودی باشند. در واقع، بسیاری از دنبالکنندگان علینژاد حتی معنای بعضی از جملههای این متن را نمیفهمند! علاوه بر آن، مسیح علینژاد ابزارهایی (مانند اینستاگرام، توییتر و حتی یک برنامهی تلویزیونی) دارد که از طریق آنها با چند میلیون ایرانی در ارتباط است، ارتباطی دو طرفه. کاری به کیفیت این ارتباط ندارم، اما خانم زنگنه و جریان نقد اقتصاد سیاسی چه کاری برای برقراری ارتباط و دیالوگ با افراد عادی جامعه کردهاند؟ چند نفر حتی خانم زنگنه را میشناسند یا میدانند موضع او در قبال مسألهی زنان چیست؟
تکلیف علینژاد که مشخص است. این زن، پوپولیستی است که تنها به بازتولید نفرت در جامعه کمک میکند. اما خانم زنگنه و به طور کلی افرادی که این جریان انتقادی را شکل دادهاند، روشنفکرانی برج عاج نشین هستند که با سرخوشی به جنگ با سایهها مشغولاند. به نظر میرسد مارکسیسم برای روشنفکران ایرانی همان کارکرد افیون را دارد!
نتیجه
این جنس هشتگبازیها پیرامون مسائل اجتماعی اولین باری نیست که رخ میدهد و مطمئناً آخرین بار هم نخواهد بود. میتوان گفت که تمام این جنبش–بازیهای توییتری در طول بازهی زمانی شروع و پایانشان، از توزیع نرمال تبعیت میکنند. البته به هر میزان که از نقطهی اوج جنبش بگذریم، میزان ابتذال موجود در جنبش نیز افزایش پیدا میکند. تا زمانیکه دیگر کسی علاقهای به مسأله نشان نمیدهد. همهی قبلیها به این سرنوشت دچار شدند و مطمئناً بعدیها هم به همین سرنوشت دچار خواهند شد، البته اگر درس نگیریم.
میگویند «ادب از که آموختی؟ از بی ادبان!» پس من نیز کاری را که جریان نقد اقتصاد سیاسی انجام میدهد، انجام نخواهم داد. نمیخواهم در مورد جنبشهای اجتماعی و بدون تشکیلات جدید صحبت کنم. از این جنس تحلیلها به وفور یافت میشود. هدف من از نوشتن این متن فقط یک چیز است. به بخشی از دیالوگ بالا ارجاع میدهم:
دوشکل کار رو در نظر بگیر: اول، کسایی که بهشون تجاوز شده، جرأت میکنن در موردش صحبت میکنن، بعد دور هم جمع میشن، آسیبشناسی میکنن. بعد میبینن مساله خیلی فراتر از تجاوز جنسیه. به این نتیجه میرسن مشکل از نظام آموزشیه. بعد یه آسیبشناسی در مورد نظام آموزشی میکنن، بعد تلاش میکنن راهحل پیدا کنن. منظورم اینه که دانش تولید میکنن. بعد به پشتوانه دانشی که تولید شده و البته پشتوانه مردمی با حکومت صحبت میکنند. به حکومت میگن ما به این نتیجه رسیدیم. حالا چه کار میکنی؟ بعد طبیعتا یه بده بستونی با حکومت دارن دیگه.
البته وقتی از تحلیل صحبت میکنم، منظورم تحلیلهایی از نوع تحلیلهای ایران اینترنشنال و حتی بیدارزنی نیست. این تحلیلها همیشه به یک چیز منجر میشوند: حکومت دینی بد!
فکر میکنم هر تحلیلی از پدیدهی خشونت که نقش علم مدرن را در تولید این پدیده نادیده بگیرد، تحلیلی ناقص است. قبل از ادامه اجازه دهید کمی از بیکن صحبت کنم:
فرانسیس بیکن معتقد است هر آنچه سزاوار هستی است، سزاوار دانستن نیز می باشد و از این جهت، نگاه علم به همۀ پدیدهها، اعم از پست و عالی، نگرشی علی السویه است. در واقع، ایشان اعتقاد دارد هر چیزي که نام موجود را به یدك می کشد محل تحقیق و پژوهش انسان قرار میگیرد….
…بیکن، علم را به مثابۀ ابزاري در دستان انسان تصور می کرد که می بایست به وسیلۀ آن انسان را به سعادت نایل گرداند؛ سعادتی که مهم ترین شاخص آن، حظّ کامل از زندگی این جهانی و کامجویی حداکثري از حیات است…
…ایشان علم را همانند مرد و طبیعت را همانند زن تصور می کرد و مدعی بود همچنان که زن باید تحت سلطۀ مرد باشد، طبیعت نیز می بایست تحت سلطۀ علم درآید. این دگردیسی معرفتی که در طبیعت ایجاد شد و نقش طبیعت را از مادري زنده و پرورش دهنده (در قرون وسطی) به ماده اي بیجان، مرده و قابل دستکاري مبدل کرد، با روح واقعی نظام سرمایهداري که همانا استثمار است، همخوانی داشت. کارولین مرچنت از اندیشمندان اخلاق زیست محیطی با اشاره به همین رویداد، میگوید: «کسی به آسانی نمی تواند مادري را بکشد، درون او را بکاود یا بدن او را تکه تکه کند.» بیکن اعتقاد فراوان داشت که در طبیعت اسرار گرانبهایی وجود دارد که براي آسایش زندگی انسان نیاز است این اسرار کشف شوند و از آنجا که طبیعت صرفاً
زبان زور و فشار را می فهمد، بنابراین، براي افشاي این اسرار، استیلاي بر آن امري اجتناب ناپذیر است. وي با تأکید بر همین موضوع، در یکی از استعارات خود، آشکارا طبیعت را به زن وحشی و نافرمانی تشبیه می کند که ناگزیر، انسان براي صیانت از خود باید این طبیعت وحشی را رام و تحت سلطۀ خویش درآورد2.
علم مدرن، تکنولوژی مدرن و به طور کلی دنیای مدرن با چنین روحیهای پدید میآید.
میان افشاگریهای این مدت، روایتهایی وجود داشت در مورد فردی به نام ک.الف، پژوهشگر نمونهی مسائل زنان. در داستانهایی که من خواندم، یک نکته بسیار مشخص بود: نگاه تحقیرآمیز این پژوهشگر به زنان. رفتار این پژوهشگر را تنها از طریق بیکن و روحیهی علمی مد نظرش میتوان توضیح داد، نه دین و روحیهی دینی.
مطمئناً پدیدهی خشونت پدیدهای تک عاملی نیست. من نه میخواهم و نه میتوانم اینجا تحلیلی جامع در مورد تمام ریشههای این پدیده ارائه دهم. چنین کاری نیازمند کاری گروهی به همراهی زنان و مردانی است که مورد آزار جنسی قرار گرفتهاند.
سوال اصلی «چه باید کرد؟» نیست. مسأله این است: میخواهیم چه کاری انجام دهیم؟ روایتهای زیادی در فضای مجازی وجود دارد که اکنون در حال خاک خوردناند. میتوانیم کاری انجام ندهیم و برای همیشه درگیر چرخهی ابتذال این به اصطلاح جنبشهای اجتماعی باشیم. یا با استفاده از تمام این روایتها پروژهای شروع کنیم جهت تحلیل و ریشهیابی پدیدهی خشونت.
1 نقد اقتصاد سیاسی
2 نقش و جایگاه آموزههای فرانسیس بیکن در زایش بحرانهای زیستمحیطی، نوشتهی علی کرباسیزاده و محسن شیراوند
منبع: مجله هفته
توضیح سایت منو تو ما: ارائه این مقاله در اینجا صرفا به دلیل نکات قابل تامل و تعمقی است که در آن مطرح شده و به هیچ عنوان به معنی قبول و یا رد هیچ یک از این نظرات از جانب ما نیست.