2022-12-27

از میدان”تیان آن من” تا میدان “ ولیعصر”




نویسنده: رامین سیاح
برگرفته از: سایت جدال


اواخر دهه هشتاد میلادی، جهان در آستانه تغییرات مهمی قرار داشت. اولین کشور سوسیالیستی جهان با رهبری گورباچف پا به مسیری گذاشت که کمتر کسی در آن زمان قادر به پیش بینی نتیجه اش بود. نظم دو قطبی سربرآورده از جنگ جهانی دوم در حال گذر به سمت جهانی تک قطبی با محوریت امپریالیسم امریکا بود که طبیعتا این تحول با خود دردهای بسیاری همراه داشت و فجایعی را رقم زد که دردمندان جهان تا هم اینک هم در حال تحمل آن هستند.
کمی آنطرف‌تر، جمهوری خلق چین هم کم‌ و بیش در همین مسیر بود، ولی با یک تفاوت عمده نسبت به برادر بزرگتر خود؛ حزب کمونیست چین نقشه راه داشت و مسیر پیش گرفته را با ادغام عناصر ملی گرایی چینی و استوار بر تاریخ و فرهنگ ملت چین پایه ریزی کرد. مسیری که در اتحاد جماهیر شوروی برعکس آن پیموده شد و غلبه ایدئولوژی سرمایه داری، خود تحقیری و تسلیم نهادینه شده به دشمن در صدر حزب کمونیست شوروی جامعه را بسمت ویرانی و دو دهه تحقیر پیش برد.

اما تغییرات در شوروی و چین آنچنان هم بسادگی پیش نرفت. تضادهای نهفته در جامعه، گروه‌های مختلفی را به میدان مبارزه طبقاتی کشاند که البته صدای غالب، بخصوص بواسطه چهار دهه بمباران ماشین تبلیغاتی غرب از یک سو و اشتباهات اجتناب ناپذیر اولین تجربه بشر در ساخت جامعه سوسیالیستی از سوی دیگر، صدای کسانی شد که تغییراتی سریع و بلافصل را تعقیب می‌کردند.

گورباچف در اتحاد شوروری، آن زمان، فضا را کاملا در اختیار غرب گرایان قرار داد و با فرموله کردن تسلیم طلبی چندی نگذشت که از آن پس تنها نظاره‌گر تحولات سریع و رعد آسایی شد که گردانندگان اصلی آن در واشنگتن نشسته بودند. امپریالیسم هار و لجام گسیخته ای که نه آزادی و انسانیت، که فقط چپاول و ویرانی برایش ارزش های ناب بشمار می‌رفت.

در چین این تحولات چگونه گذشت؟
دهه هشتاد زمان قدرت گیری “دنگ شیائو پینگ ”(۱) در چین بود. عقب‌ماندگی اقتصادی چین و عدم تغییر ساختار فئودالیستی آن راه را به‌روی هرگونه شکوفایی اقتصادی می‌بست و سدی ستبر در مقابل رشد جامعه سوسیالیستی ساخته بود که بنابر آموزه‌های مارکس، به “طبقه کارگر ‘ صنعتی نیاز داشت.

در همین بستر و در فقدان مائو ، “ دنگ شیائوپینگ” توانست صدای غالب در درون حزب کمونیست باشد.

نظر به اینکه تغییرات زیربنایی جوامع و در سطح کلی‌تر، تغییرات در نقشه سیاسی جهانی سبب جنب و جوش جوامع تحت تاثیر شده و نیروهای طبقاتی آن را به حرکت وا میدارد، در سال۱۹۸۹ هم گروهی از دانشجویان و بخشی از طبقه متوسط (۲) جامعه چین را به میدان مبارزه کشاند که ماجرای میدان تیان آن من نقطه عطف آن بشمار می‌رفت.

پیشگفتاری که در ابتدا آمد، نه برای نقد آنچه که در چین و شوروی گذشت (که آن قضاوت سیاسی که خود مجال دیگری می‌طلبد)، که نگاه گذرایی بود برای رسیدن به نقطه‌ای که می‌توان به مثابه تجربه‌ای تاریخی برای امروز ایران استفاده کرد.

چهارم جون ۱۹۸۹، دانشجویان با شعار “ تغییرات بنیادی” که در ادامه تحولات اتحاد شوروی بود در صدد تاثیر گذاری بر تصمیمات رهبری برآمدند. تجمعی که ابتدا با چند صد نفر شروع و ظرف دو هفته به چند هزار نفر بالغ شد. بلندگوهای سرمایه‌داری سرمست از پیروزی‌هایشان در شوروی هر آنچه که در توان داشتند در رادیکال کردن این تحصن دانشجویی بکار گرفتند.

دولت چین در ابتدا با ملایمتی رفیقانه با متحصنین وارد گفتگو شد و حتی فضای اعتراض و امنیت آنان را تامین کرد. نماینده گروه‌های دانشجویی به دفعات با نمایندگان دولت گفتگوهایی برگزار کردند و صدر حزب از تمامی ارکان جامعه، بخصوص زحمتکشان خواست به این گفتگوها بپیوندند. اما رفته رفته خواسته‌های دانشجویان رنگ دیگری یافت؛ از مطالبات دمکراتیک فراتر رفته و کلیت نظام را نشانه گرفت.

در همین حین” گورباچف” بنابر دعوت قبلی به چین وارد و دولت ناچار شد از مسیر جایگزین و غیر معمولی که از میدان “ تیان آن من” نگذرد، او را به ساختمان مرکزی حزب برساند.

سی و هفت روز این تحصن ادامه داشت و هر چه می‌گذشت مطالبات از مسائل رفاهی و معیشت توده‌ها به سمت “ساختار” تغییر جهت داد و در این بین دستاوردهای انقلاب چین که توانسته بود کشوری زیر انقیاد امپریالیسم، بخصوص امپریالیسم ژاپن را آزاد کرده و پتانسیل عظیم توده‌ای را در روند انقلاب و در جهت عدالت و برابری رها کند را مورد نقدهایی عمدتا از زاویه لیبرالی و ساختار شکنانه قرار می‌دادند.

حکومت چین که در حال گذر از یک مرحله سخت تغییرات ساختاری و همچنین در بطن تغییرات جهانی بود، در نهایت راهی جز “سرکوب” جلوی روی خود ندید و به سرکوبی اقدام کرد که در طی آن و بنابر آمار حکومتی، هشتصد کشته و براساس آمار منابع غربی بیست و هفت هزار !!! کشته در برداشت.

امروز بعد از گذشت سی و دو سال ، با توجه به رشد حیرت انگیز چین از حیث اقتصادی، نظامی و علمی ، و مقایسه آن با سرنوشتی که اتحاد جماهیر شوروی و‌کشورهای پیرامونی اش دچار شدند می توانیم قضاوت کنیم که “ سرکوب میدان تیان آن من” درست‌ترین تصمیمی بود که رهبران آن زمان اتخاذ کردند.

جهان امروز ما بی شباهت با دهه هشتاد میلادی نیست. سرمایه داری جهانی در سه دهه یکه تازی خود، نیمی از جهان را به تلی از خاک بدل کرده. میلیون‌ها انسان که ماهیتا از طبقه زحمتکشان بودند، در این مدت در پروسه حمله نظامی و اشغالگری جان خود را از دست دادند. جنگ‌های جنایتکارانه، دست درازی به منابع و غارت آن‌‌ها، آزمایش‌های شیمیایی و استفاده از بمب‌هایی حاوی اورانیوم رقیق شده روی انسان‌های بیگناه، کودتاها، انقلابات دروغین، تجزیه سرزمینی و منهدم کردن اقتصاد کشورهای در حال توسعه تنها گوشه ای از جنایت‌های آنان در این دوره بود. اما امروز دوران اوج آن سرمایه داری رو به افول و جهان درست مانند سی سال پیش، آبستن تحولات تازه ای است.

افول هژمونی غرب و جهان تک قطبی آغاز شده و زحمتکشان جهان آرام آرام پا به دنیای جدیدی می‌گذارند که با تمام نواقصش قدمی در عادلانه تر کردن این جهان است.

خط مقدم این تغییر این‌بار در منطقه ماست. در غرب آسیا قدرت‌های نوظهور در حال قد علم کردن هستند. ایران در ادامه انقلاب شکوهمند ضد استعماری خود وارد عرصه تاثیر گذاری این روند تاریخی شده‌است. کشور ما به عنوان بخشی از این فرایند تاریخی توانسته تکه‌های بزرگ اما پراکنده نیروهای ضد استعمار در غرب آسیا را زیر یک چتر گردآوری کرده و تاثیرات چشمگیری در این روند داشته باشد. یک نمونه از این تأثیرات، بیرون راندن امریکا با پشتوانه چند تریلیون دلاری نیروی نظامی اش از کشورهای اشغال شده اطرافمان بود.

با این حال، این تغییرات قطعا بدون درد نخواهد بود. همان‌گونه که تحولات جهانی دهه هشتاد هم این‌گونه نبود. آن‌ زمان شوروی و چین برای گذر از آن پیچ تاریخی دو مسیر متفاوت را رفتند. یکی به فروپاشی ، تحقیر، فاصله‌های عمیق طبقاتی، چندین تکه شدن کشورها و در نهایت استیلای دست‌های خونین غرب منجر شد و دیگری به شکوفایی، رشد اقتصادی و علمی و بهبود حیرت انگیز وضعیت طبقه زحمتکش جامعه. این توصیف، نه برای دادن اعتباری اغراق آمیز به حکومت چین، که تاکیدی است به اتخاد “تصمیمی درست در یک بزنگاه تاریخی”. همانگونه که “ جمهوری اسلامی” هم علیه السلام نیست و اشکالات عمیق ساختاری از منظر برابری خواهانه و عدالت طلبانه دارد. اما همه این‌ها سبب نخواهد شد که از یاد ببریم در نبود حکومت فعلی ایران ما رودرروی چنان هیولایی از شقاوت و بی رحمی قرار خواهیم گرفت که در سبعیت و جنایت قابل مقایسه با ارتجاعی ترین دولتهای جهان هم نیست.

از همین رو می‌توان مدعی بود اعتراضات سه ماه گذشته تحت عنوان “ زن ، زندگی، آزادی!” بخشی از همین روند تغییر قدرت در جهان است و به خاطر همین، به نظر می رسد جمهوری اسلامی با مماشات بی دلیل و عدم قاطعیت به موقع، وضع را پیچیده‌تر و تا حدی خارج از کنترل کرده است.

حتی از منظر طبقاتی هم اگر بنگریم خواهیم دید که این وقایع، لشکر کشی عریان طبقه برخوردار، رانت خوار و چپاولگر بر علیه طبقه ای بوده که تنها بهرمندی‌اش از مناسبات حاکم، یک موتور سیکلت و دستمزد شش میلیونی است. جنگی که در این سه ماه (عمدتا در فضای مجازی) دیدیم جنگ بالادستان علیه فرودستان بود و نه تنها مطالباتش از هر حیث نشانی از عدالتخواهی نداشت که عملا پژواک عربده هارترین ٫ جنگ طلب ترین و مخوف ترین جناح‌های دستگاه سرمایه داری و امپریالیسم جهانی بود. معترضین در این سه ماه ، گذشته از اینکه هموطن و یا حتی نزدیک ترین دوستان و اقوام ما باشند، عملا همدست آنانی شدند که سبب مرگ میلیون‌ها انسان بی‌گناه در منطقه ما از یک سو و تحریم، فقر و مرگ هزاران بیمار و امنیتی شدن فضای گفتگو در کشور ما از سویی دیگر بودند. این موقعیت، تصمیم گیری‌های شجاعانه می طلبد.

برخی معتقدند برخورد با اعتراضات، مانند آنچه در آبان نود و هشت گذشت، سبب عمیق تر شدن گسل ملت و دولت شده و زمینه گفتگو برای شکوفایی آینده را از بین می‌برد. اما براستی بعد از گذشت سه ماه آیا هنوز می‌توان بر این استدلال تکیه کرد؟ درحالی که حتی هر مرگی، اعم از تصادف، قتل ناموسی، خودکشی و حتی سوء مصرف مواد مخدر به گردن حکومت افتاده و آمار تعداد «شهدای انقلاب»شان را هر روز بالاتر برده و هم زمان از طریق پروپاگاندای رسانه ای به جامعه مسخ شده القا گشته، آیا هنوز باید راهکار مماشات را تجویز کرد؟ نکته مهم اینجاست که به چنین چالش هایی که ممکن است آینده چند نسل در گرو نتایج آن باشد نباید صرفا از منظر اخلاقی، آن هم اخلاقی تقلیل گرایانه و محدود نگریست. همانگونه که به جنگ‌ها هم نمی توان اینگونه نگاه کرد. پنهان شدن پشت شعارهای اخلاق بورژوایی نمی‌تواند راه برون رفت از پیچیدگی ها باشد. همان طور که لنین می‌گوید: تنها با صداقت اخلاق پرولتری می‌توان به جنگ اخلاق مداری فریبکارانه بورژوازی رفت.

حاکمیت ایران اگر اراده و عزم آن را داشت، می‌توانست اوضاع را همگام با تغییرات ساختاری بخصوص در جهت حل معیشت توده‌های کم برخوردار آرام کند و در آن صورت می‌دید که خیل عظیمی از جامعه چگونه همراهش گام برمی‌داشت.

عده‌ای هم می‌گویند چون جمهوری اسلامی در کلیتش فاقد پتانسیل لازم برای تغییر به سمت عدالت و برابری است، بنابراین سرکوب می‌تواند خود در جهت فعال کردن و مظلوم نمایی دشمنان واقعی زحمتکشان شود. کسانی که پشت این استدلال پنهان می شوند، گذشته از اینکه از چه منظری به وقایع می نگرند، در نهایت مانند دیگر اپوزیسیون به بن بست “ تغییر رژیم” می‌رسند؛ در حالی که بخوبی می دانند جمهوری اسلامی هیچ آلترناتیو مترقی ای ندارد. آلترناتیو داخلی، اصلاح طلبان، که تا مغز استخوان غرب گرا و به معنی واقعی کلمه تبهکارند و علت اصلی عقب ماندگی و معضلات طبقاتی ایران امروز همان‌ها هستند. در خارج از ایران هم که می‌بینیم عملا “اپوزسیون” وجود ندارد و آنچه هست اوباش نظم فاسد جهانی و ایران ستیزانی‌اند که بویی از آزادی‌خواهی و برابری طلبی نبرده‌اند. حتی اگر به طیف چپ عدالت خواه (اعم از سوسیالیست و مارکسیست) هم نگاهی بیاندازیم، خواهیم دید که آنها نیز، به طرزی وحشت انگیز، خود به سخنگویان و مدافعین خجالتی استعمار و استثمار تبدیل شدند.

خوشبختانه یا شوربختانه، جمهوری اسلامی جز خودش جایگزین دیگری ندارد و در دوره فقدان نیروهای مترقی، باید پذیرفت که همین حکومت با تمام نواقص جدی اش در ساختار و حکمرانی، تنها امکان موجود برای حفظ یکپارچگی ایران و طی کردن مسیر تاریخی بسوی جهانی با مناسبات نوین است.

به خاطر همین، در این نوشتار سعی شد توضیح داده شود که چرا مدیریت اعتراضات و بازگشت امنیت می‌تواند کار درستی باشد. اینجا وقتی از مدیریت اعتراضات سخن گفته می‌شود، منظور “ قتل عام” نیست. بلکه منظور، کنترل اوضاع با جدیتی بیشتر از آنکه تاکنون شاهد بودیم است. در کجای دنیا یک اعتراض داخلی منجر به کشته شدن بیش از هفتاد نیروی حافظ امنیت ظرف سه ماه می شود؟ اصلا کدام کشور، با هر نوع حاکمیتی می‌تواند این را بپذیرد؟ چرا ما در این برهه باید یکباره رگ “ اومانیستی” مان ورم کرده و چشم بر این واقعیت ببندیم که امروز با دشمنی طرفیم که تمام سرمایه خود را بکار گرفته تا جامعه ما را چندپاره و کشورمان را کلنگی کند؟

هرچند در هفته‌های گذشته شورش‌ها تا حد زیادی فروکش کرده، اما بزودی در شکل “مجاهدینی” باز خواهد گشت؛ این‌بار همراه با تخریب گسترده زیرساخت‌های اقتصادی. دستگاه‌های عریض و طویل آشوب طلب در واشنگتن و تل آویو و ریاض و برلین بیکار نخواهند نشست و با آماده سازی فضای ذهنی جامعه، زمینه را برای حضور گسترده تر جوخه های ترور و ناامنی آماده کرده و آنها را بکار خواهند گرفت.

در پایان شاید بتوان در آینده و در زمانی که سایه تهدید بر سرمان نیست بر جزییات زیادی بحث و مجادله کرد. اما امروز برگشت به حداقل امنیت ضروریست. امنیت سرزمینی و اقتصادی که در سه ماه گذشته بشدت آسیب دیده و هرچه می‌گذرد حل آن سخت تر می شود و شاید به نقطه غیرقابل بازگشتی برسد. جمهوری اسلامی چه مطلوب ما باشد و چه نباشد امروز ابزارهای حاکمیتی را در دسترس دارد که باید از انها به نحو مطلوب استفاده کند. تغییر در حکمرانی (در دراز مدت) همراه با جدیت، قاطعیت و در صورت لزوم، مدیریت قاطع و بی مماشات ( در کوتاه مدت) می‌تواند از بروز فجایع بزرگتری جلوگیری کند. در غیر اینصورت ما نه “چین قدرتمند” ، که به کشورهای اقماری شوروی سابق تبدیل خواهیم شد که امروز پاره پاره شده اند، توانایی حکمرانی بر سرزمینشان را ندارند، به پاتوق گروه‌های مافیایی دنیا تبدیل گشته اند و مردمشان در فقر و سرما دست و پا می‌زنند.

تصور کنید اگر امروز با کسی که در دوران فقر و عقب ماندگی چین، از میدان” تیان آن من” جان بدر برده صحبت کنید به شما چه خواهد گفت؟

پانوشت:

(۱)

دنگ شیائوپینگ ، از یاران نزدیک “مائو تسه تونگ “بود که همراه او در راهپیمایی معروف طولانی حضور داشت. رابطه سیائو پین و مائو تا حدی یادآور رابطه “ لنین و تروتسکی” است. “شیائوپینگ” در دوره مائو بارها بخاطر اختلاف با صدر حزب و نظرات اصلاح طلبانه اش اخراج و حتی زندانی شد، او پس از مرگ مائو به رهبری حزب انتخاب شد و اصلاحاتش را شروع کرد. در این بین یکی از جدی ترین رقبایش معروف به “گروه چهار نفره” که شامل بیوه مائو تسه تنگ هم میشد را زندانی کرد.

مائوئیست های جهان کماکان “دنگ شیائوپینگ” را روزیونیست (تجدیدنظر خواه) دانسته و او را انحرافات مائویسم میدانند.

(۲)

از منظر مبارزه طبقاتی، خرده بورژوازی طبقه ای است که در عین مطالبات غیر بنیادی و حتی حقیر شخصی، صدای بلندی داشته و دائم در کمپ مردم و دشمنان مردم در رفت و آمد است و هرجا که منافعش تامین شود بساط خود را پهن میکند.

بقول لنین: « در مبارزه طبقاتی، دو طبقه هستند که هم افق بلند دارند و هم در راه رسیدن به اهدافشان جدی و مصمم هستند. طبقه سرمایه داری و طبقه کارگر. آنچیزی که در آن وسط باقی میماند غالبا برای هر دو طبقه غیر قابل اعتمادند»


تاریخ انتشار: 26 دسامبر

این مطلب نوشته یکی از مخاطبان جدال می باشد که از بخش مربوط به مخاطبان این سایت انتخاب و در اینجا باز نشر می شود.

انتشار مطلب فوق فقط با ذکر نام ماخذ مجاز است.