تازه ترینها:
باما باشید:
امپراطوری ایالات متحده آمریکا - قدرت جهانی بی پروا
فایل PDF
نوشته: دانیل گنسر
ترجمه: مهدی مترجم
2- ایالات متحده آمریکا یک الیگارشی است
وقتی امروز در دنیا از «آمریکا» صحبت می کنند، صرفنظر از اینکه تحسین و یا وحشت را بر می انگیزد، باید توجه داشت که منظور قلمرو ایالات متحده آمریکا است، و نه یک کشور آمریکای جنوبی مانند شیلی یا برزیل، هرچند که بدون شک همه انسانهایی که در آن قاره زندگی میکنند آمریکایی هستند. ولی برای یک تحلیل دقیق این ضروری است که نه به صورت کلی از آمریکا بلکه به طور مشخص از ایالات متحده آمریکا و 330 میلیون آمریکایی ایالات متحده ساکن آنجا صحبت کنیم. و این خود هم هنوز کاملاً دقیق نیست چرا که اکثریت آمریکایی های ایالات متحده هم بر روی سیاست جهانی آمریکا اصلاً تأثیر گذاری ندارند. آنهایی که سیاست خارجی ایالات متحده را هدایت میکنند و از امپراطوری ایالات متحده بهره می برند، تنها، گروه کوچکی ابر ثروتمند، یعنی 300،000 آمریکایی ایالات متحده هستند. ایالات متحده آمریکا دموکراسی نیست بلکه یک الیگارشی است، یک کشور که ثروتمندان در آن حکومت می کنند. هرکس که شکاف عظیم بین ثروت و فقر را در ایالات متحده آمریکا نادیده بگیرد، این واقعیت را مخفی می کند که همچنین میلیونها از آمریکایی های ایالات متحده تحت تأثیر امپراطوری ایالات متحده رنج میبرند، چونکه نظام، پول را در تسلیحات و جنگ سرمایهگذاری میکند بدون آنکه برای اقشار پائینی یک زندگی در شاُن را ممکن گرداند.
300،000 ابرثروتمند امپراطوری را هدایت میکنند
نوام چامسکی یکی از روشنفکران با نفوذ ایالات متحده که سالها در انستیتوی تکنولوژی ماساچوست در بوستون تدریس کرده، در سال 2019 اعتراض کرد که این نابرابری امروزی تقریبا بی سابقه است. بیش از دهها سال سیاست اجتماعی و اقتصادی در ایالات متحده آمریکا بر این بود که برای ثروتمندان منافع ایجاد کند. این اصل در سیاست حاکم بود. بنابراین امروزه، طبق نظر چامسکی، «قدرت واقعی در دست کمتر از یک درصد مردم متمرکز شده است». این «ابر ثروتمندان» آنچنان که چامسکی آنها را مینامد، «امپراطوری را هدایت می کنند، آنها به سادگی هرچه را که میخواهند بدست می آورند، آنها هستند که در اساس تعیین میکنند که چگونه عمل شود».[48]
این ارزیابی در نتایج دیگر محققان ایالات متحده هم نمایان است. براساس نظر جفری وینترن Jeffrey Winters سیاست شناس که در دانشگاه شمال غربی در ایلینویس تدریس می کند، ابرثروتمندان با پولشان، سیاست و رسانهها را در ایالات متحده آمریکا هدایت می کنند. طبق نظر وینترن ابرثروتمندان به یک دهم از یک درصد مردم ایالات متحده تعلق دارند. یعنی 300،000 نفر. این ابرثروتمندان یا خودشان در کاخ سفید و در پارلمان هستند، که در ایالات متحده آمریکا به عنوان سنا و مجلس نمایندگان مشخص میشود. یا میتوانند به آنجا زنگ بزنند و یک وقت ملاقات با رئیس جمهور یا سناتورها ترتیب دهند و خواسته اشان را بیان کنند، چیزی که فقرا نمی توانند. ابرثروتمندان میتوانند یک بخش از پولشان را در سیاست، رسانهها و اتاقهای فکرساز(Tink Tanks) سرمایهگذاری کنند، چیزی که برای مردم فقیر ایالات متحده آمریکا غیر قابل تصور است. این دیگر غیر قابل قبول است ( اگر کلاً میتوانست قابل قبول باشد) که استدلال شود که سیاست در ایالات متحده آمریکا به وسیله مردم در یک وضعیت دموکراسی هدایت می شود، که هر شهروند یک رأی با قدرت برابر دارد. اینرا وینترن توضیح میدهد که « ثروت و درآمدنقش مرکزی را بازی می کند»[49]
در سیاست داخلی نمایندگان ابرثروتمندان مالیات را برای ثروتمندان پایین آوردند و یا راههای فرار را برایشان ایجاد کردند. تا جایی که داراییهای آنها به خطر نیافتد، این نگرانی ابرثروتمندان نیست که دولت قرض های بزرگی را ایجاد کند که دیگر نتواند آنها را بازپس دهد. در حالی که بحران مالی 2008، که بانک لهمن برودرز Lehman Brothers ورشکسته شد، دولت به نفع ابرثروتمندان مداخله کرد و میلیاردها دلار برای نجات بانکها و سرمایه گذاران هزینه کرد، چیزی که باعث شد قرض دولت افزایش یابد. البته که صاحب خانه ها از اقشار میانی را کمک نکرد، چیزی که از یک الیگارشی به غیر از آن نمیتوان انتظار داشت. همچنین وقتی که یک صاحب کار از قشر متوسط بنگاهش ورشکسته می شود، دولت اورا کمک نمی کند. فقط ابرثروتمندان وقتی سرمایه گذاریشان دچار مشکل میشود می توانند بر روی کمک دولت حساب کنند، چون آنها نکات کلیدی دولت را کنترل می کنند.
در سیاست خارجی، ابرثروتمندان بازار فروش برای محصولات ایالات متحده و دسترسی به موادخام و نیروی کار ارزان را تأمین می کنند. وقتی امپراطوری ایالات متحده در یک کشور بیگانه رژیمی را سرنگون می کند، در پشت آن علایق 300،000 ابرثروتمند و کنسرن آنها نهفته است، همان مثل معروف که برای تأمین منافعشان از روی اجساد عبور می کنند. هرگزسیاست خارجی ایالات متحده ربطی به دموکراسی، آزادی و حقوق بشر ندارد. جنگ به اقتصاد خدمت میکند و طمع ابرثروتمندان را ارضاء می کند. رژیم ایالات متحده برای این کار میکند که دسترسی به نفت و گاز و دیگر مواد خام را تأمین کند، رقبا را ضعیف و بازار فروش را برای محصولات کنسرنهای ایالات متحده باز کند. امپراطوری قدرت به اشرافیت پولی خدمت می کند. انتقاد از امپریالیسم ایالات متحد متوجه مردم فقیر ایالات متحده آمریکا که بر نیمکت پارکها می خوابند نمی شود بلکه متوجه ابرثروتمندان است.
این ارتباطات همچنین در ایالات متحده هم شناخته شده است. در طول قرن بیستم و تا ابتدای قرن بیست و یکم ایالات متحده همواره قدرت نیروی نظامی و سازمانهای مخفی خود را بکار میبرد تا رژیمهایی را که از حمایت از علایق آمریکا سرپیچی می کردند را سرنگون کند. اینرا اشتفان کینسر روزنامهنگار آمریکایی بیان می کند. «تا هر مرتبه دخالتشان را با محمل خوش آب و رنگ نیازهای امنیت ملی و مبارزه برای آزادی، بپوشانند. در اکثر این موارد زمینه عملیاتشان عمدتا بر انگیزه های اقتصادی استوار بوده. قبل از همه اینکه علایق اقتصادی آمریکا در سراسر دنیا را پایدار سازند، ترویج کنند و از آن دفاع کنند و هرگونه اختلالی را از آن دور نگه دارند.[50]
همچنین پتر فیلیپ جامعه شناس آمریکایی که در دانشگاه سونوما استیت در کالیفرنیا تدریس میکند در تحقیقاتش به این نتیجه رسید که ابرثروتمندان در ایالات متحده آمریکا رسانه ها، نظام سیاسی و ارتش را کنترل می کنند. طبق نظر فیلیپ، اتحاد نظامی ناتو، که همچنین به آلمان، فرانسه و بریتانیا و دیگر کشورهای اروپایی تعلق دارد، فقط یک ابزار است تا سرمایهگذاری ابرثروتمندان را حمایت کند. جنگ یک تجارت است و به وسیله فروش مواد جنگی بهخصوص میتواند سودزایی بالایی را بدست آورد. هدف اولیه ابرثروتمندان این است که مداوم یک سود آوری 3 تا 10 درصد و یا بیشتر را برای سرمایهگذاری آنها بدست آورد، اینکه چه خسارتی را برای جامعه داراست، اهمیت ندارد. ابرثروتمندان در تمام جهان در همه چیز سرمایهگذاری میکنند، هرچیزی که سود موردنظر را برایشان ایجاد کند، شامل زمین کشاورزی، نفت، املاک، تکنولوژی انفورماتیک، ژن تکنیک، صنایع نظامی و تاباک.[51]
ابرثروتمندان برای سرمایهگذاری از بانکها و شرکتهای مالی استفاده میکنند مانند بلاک راک، بارکلی بانک، جی پی مورگان کیس و گلدمن زاکس، آنهایی که به ابرثروتمندان کمک میکنند که ثروتشان را بزرگتر کنند. ابرثروتمندان این عقیده را ترویج میکنند که سرمایه داری نه تنها برای خودشان خوب است بلکه برای پیشرفت تمام دنیا خوب است. پیشرفت مخرب مانند تخریب محیط زیست، بهره کشی، و جنگ هم برای ابرثروتمندان ثابت شده است ولی این در تصمیمشان برای سرمایهگذاری از اهمیت درجه دوم برخوردار است، چونکه ابتدا روی میران سود آوری برای سرمایه به کار گرفته شده حساب می شود. «این تمرکز ثروت به بحران بشریت می انجامد. فقر، جنگ، گرسنگی،از خودبیگانگی، تبلیغات رسانه ای و تخریب محیط زیست آنچنان افزایش یافته است که زندگی و حیات نوع بشریت را با خطر مواجه کرده» این اخطار جامعه شناس پتر فیلیپ است.[52]
همواره انسانهای بیشتری درک میکنند که سیاست امپراطوری نه در جهت ارزشها بلکه فقط بدنبال قدرت و علایق اقتصادی است. این در مورد عملیات ارتش آلمان در افغانسان هم صادق است. هورتس کوهلر Horst Köhler رئیس جمهور وقت آلمان در 2010 با جسارت اینرا علنی بیان کرد. پس از برگشت از دیداری با ارتش آلمان در افغانسان در یک مصاحبه او بیان داشت که یک کشوری مثل آلمان «با این جهت گیری تجارت خارجی» باید بداند که « در شرایط اضطراری برای تأمین علائق خودمان کاربرد نظامی هم ضرورری است ». این گفته به قیمت سمت او تمام شد. به گفته روزنامهنگار آلمانی یورگن تودنهوفر Jürgen Todenhöfer «او راجع به چیزی صحبت کرد که سیاست مداران دیگر غربی هر روزه به آن میاندیشند و آنرا به کار می برند». رئیس جمهور فرمان آهنین دورویی را نقض کرده بود. تودنهوفر معتقد است که « فرقی ندارد آمریکایی ها و یا اروپاییها همیشه نگران قدرت، بازارها و پول هستند نگران رفاهشان، دستاوردهای اجتماعیشان و آزادیشان و هرگز نگران آزادی دیگران نیستند.»[53]
در ایالات متحده آمریکا ابرثروتمندان افراد با تحصیلات خوب را از قشربالای میانی بکار میگیرند تا در مقابل دریافت پول علایق ابرثروتمندان را رسما نمایندگی کنند و از آن دفاع کنند. در جوامع مدرن این شخصیتها در رسانه ها، بنیادها، اتاقهای فکر، دفاتر وکالت، شرکتهای مشاوره ای و لابی ها یافت می شوند. مردم فقیر نمیتوانند هرگز برای سیاستمداران، وکلای حقوقی، روزنامه نگاران و لابی ها سرمایهگذاری کنند. برای این گروههای مردم ممکن نیست یک بخشی از در آمدشان را کسر کنند و با آن سیاست سازی کنند. جفری وینترز Jeffrey Wnters دانشمند علوم سیاسی میگوید « در این شکی نیست که ثروتمندترین خانوارهای آمریکایی به ثروت عظیمی دسترسی دارند که با آن سیاست را تحت تأثیر قرار می دهند، در حالی که این از عهده اکثریت آمریکایی ها اینرا خرج است.» سیاست در ایالات متحده آمریکا به یک امتیاز خاص برای ثروتمندان تبدیل شده است. [54]
100 میلیون فقیر در آمریکا وجود دارد
مردم فقیر در ایالات متحده آمریکا اگرچه در همان دولتی زندگی میکنند که 300،000 ابرثروتمنددر آن هستند، در عین حال ولی در یک دنیای کاملاً دیگری هستند. به دلیل هزینه شدیداً بالای تسلیحات مقدار زیادی پول از پروژه های اجتماعی، جایی که میتوانسته خیلی عاقلانه به کار رود، خارج می شود. آندریاس فون بولوو Andreas von Bülow که زمانی در سمت وزیر تحقیقات و تکنولوژی آلمان خدمت میکرد اشاره میکند که « مغروض بودن فوقالعاده بودجه فدرال، کهنگی زیرساختهای شهری، از هم پاشیدگی سیستم اجتماعی، بالا بودن میزان بی سوادی، به نسبت اروپا بالا بودن غیر قابل تصور میزان قتل، خانوادهها و نیمه خانوادههای بسیاری که زیر خط فقر زندگی می کنند، تعداد انسانهایی که در زندانها بسر میبرند همه انعکاس تصویر این پیشرفت است»[55]
در ایالات متحده آمریکا بالغ بر 2 میلیون نفر در زندانها بسر می برند، بیشتر از هر کشور دیگری در دنیا. نگرانی قشر پایین در ایالات متحده خیلی بزرگ است. در بیشتر ایالتهای ایالات متحده بعد از نیم سال دیگر بیمه بیکاری پرداخت نمی شود. بسیاری افرادی که مدت طولانی بیکار هستند از فقر رنج می برند. برای آنکه نیاز اقشار پائینی را تخفیف دهند وزارت کشاورزی آمریکا کوپن غذایی توزیع می کند. به اصطلاح فود استامپ Food Stamps (کوپن غذا). افرادی که در سن کار هستند یعنی بین 16 تا 60 سالهها اجازه دارند که برای دریافت کوپن غذا تقاضا بدهند درصورتی که برای کار تلاش میکنند و درآمد خانوار در زیر خط فقر قرار دارد. گروههایی که این کوپن غذا را دریافت میکنند به شکل شگفت آوری بزرگ هستند. در سال 2018 تعداد 40 میلیون نفر یعنی 12 درصد جمعیت ایالات متحده.[56]
از سالهای 1960 تعداد انسانهایی که کوپن غذا دریافت میکنند به طور مداوم افزایش یافته است، با وجودی که خیلی افراد به خاطر شرم و یا نا آگاهی اصلاً درخواست نمی دهند. افرادی که تنها هستند و ماهانه کمتر از 1000 دلار در آمد دارند و همچنین خانوارهای چهار نفره که در آمدشان کمتر از 2000 دلار در ماه است میتوانند درخواست بدهند. ژول برگ کسی است که آشپزخانه های سوپ را در نیویورک مدیریت میکند. او میگوید «اینجا هیچکس نباید گرسنه بماند، ما اتیوپی نیستیم. ولی وضعیت غم انگیز است. فقط در تورم بزرگ دهه 30 انسانها در این کشور کثیف تر از حالا بودند»[57]
یک فرد تنها حد اکثر کوپن غذایی به مبلغ 190 دلار در ماه دریافت میکند که آنرا در یک حساب ویژه ای واریز میکنند که آنرا فقط در فروشگاههایی که مشخص شده است در یک صف طولانی میایستد تا کوپن خود را بتواند خرید کند. این صف ها یک سمبل برای آمریکای فقیر جدید شده است. در محفظه خوراک فقط حق انتخاب برای دو نوع محصول را داراست. مثلاً آب سیب و یا آب پرتقال. با آن اجازه خرید سیگار و الکل ندارند. هانا لوپین که در نیویورک از فقرا مراقبت میکند میگوید «اوضاع غم انگیز است، این فرض که خیلی از کمک بگیران برای انجام کار تنبل هستند درست نیست. اینجا با مردمان بی میل برخورد نمیکنی بلکه والدینی که میخواهند شکم بچه هایشان را سیر کنن. اغلب من این را میشنوم که: من چهار روز است که چیزی نخورده ام چون همه را به بچه هایم داده ام.»[58]
فقر در آمریکا را دیگر نمیشود همچنان نادیده گرفت. آنگوس دیتون Angus Deaton برنده جایزه نوبل که در دانشگاه پرینستون علم اقتصاد تدریس می کند، شکاف بزرگ میان ابرثروتمندان و قشر پایین را مورد انتقاد قرارداد و خواهان آن شد که وضعیت ضغیف ترینها در ایالات متحده آمریکا بی قید و شرط باید بهتر شود. دیتون از این شکایت داشت که « میلیونها آمریکایی وجود دارند که به دلیل فقرمادی و بدی بهداشت رنج آنها برابر و یا بیشتر از انسانها در آفریقا و یا آسیا است». ایالات متحده به همین دلیل نباید مشکل بزرگش با فقز را بیشتر از این پنهان سازد، بلکه کند قبل از اینکه خودش در سیاست دیگر کشورها مداخله کند، قشر پایین را در کشور خودش کمک.[59]
شکاف میان فقر و ثروت همچنین با میزان دارایی هم نشان داده می شود. طبق یک تحقیق بانگ مرکزی آمریکا FED در سال 2017 100 میلیون انسان در ایالات متحده آمریکا، یعنی برابر یک سوم جمعیت، اصلاً و یا تقریباً اصلاً هیچ ذخیره ای ندارند. این انسانها برای شرایط اضطراری از پس هزینه 400 دلاری بر نمی آیند. مثلاً آنها هرگاه اتوموبیلشان خراب شود پول کافی برای اینکه ماشین خود را تعمیر کنند و یا خسارت به خانه و یا آپارتمان خودشان را برطرف کنند، ندارند. آنها در صورت نیاز باید از دوستشان پول قرض کنند و یا وام بگیرند و یا چیزی را بفروشند تا از پس آن برآیند. اینرا پرسش شوندگانی که نیمی از آنها کوپن غذا دریافت میکردند بیان کردند. این تحقیق بانک مرکزی (فید) مشخص ساخت که در این گروه ازهر دو نفر یکی از آنها در موقعیتی نبود که آخرین صورت حساب ماه قبل خود را کامل پرداخت کرده باشد، و خیلی از آنها اظهار داشتند که آنها در یک سال قبل نتوانستند مراقبتهای لازم بهداشتی خود را محقق کنند چونکه آنها از عهده آن بر نمی آمدند. علاوه بر آن تحقیق فید معلوم داشت که یک چهارم و یا 60 میلیون از بزرگسالانی که کار میکنند «به هیچ عنوان پس انداز و یا حقوق بازنشستگی برای دوران پیری ندارند». به این خاطر ترس از فقر دوران پیری برای آنان بسیار بزرگ است.[60]
در ایالات متحده آمریکا 450 میلیاردر وجود دارد
ثروتمندان یک زندگی کاملاً متفاوتی را می گذرانند. در سال 2017 در سراسر جهان هیجده میلون نفر میلیونر دلاری وجود داشت، که این کمتر از25 صدم درصد از جمعیت دنیا یعنی در حدود جمعیت هلند می باشند. در تاریخ گذشته هرگز به این مقدار میلونر دلاری وجود نداشته است. بخش بزرگی از آنها یعنی حدود 5 میلیون نفر در ایالات متحده زندگی می کنند. بدنبال آن ژاپن در مقام دوم با 3 میلیون نفر، و آلمان و چین هر یک با یک میلیون نفر ، در سوئیس 400،000 نفر و در هند 300،000 نفر زندگی می کنند. بعضی از میلیونر ها خیلی طماع، خشن و بی ملاحظه هستند و انسانهای دیگر را استثمار میکنند که ثروتمندتر شوند. البته برخی میلیونر ها با هوش و دارای همدلی بوده و خود را برای یک دنیای بهتر درگیر می کنند. این امید وجود دارد که لااقل یک بخش از میلیونرها پس از آنکه نیازهای مادی اشان تأمین شد و آنها در جستچوی معنی دادن به زندگیشان بودند، به جنبش صلح بپیوندند. با تجربه شخصی خود من میدانم که بعضی از میلیونرهای سویس موضوع جبش صلح را از صمیم قلب حمایت می کنند. این افراد از آموزش بالایی برخورداند و از لحاظ مالی کاملاً غیر وابسته هستند. آنها خواهان جنگهای دیگری نیستند و تبلیغات جنگی را محکوم می کنند. [61]
در میان گروه میلیونرها تفاوت بزرگی وجود دارد. 90درصد آنها، و در بین آنها هم اکثریت بزرگشان دارای دارایی بین یک تا 5 میلیون دلار هستند. در مقابل افراد شخصی با دارایی بیشتر از 5 میلیون دلار کم هستند، و از سوی بانکها و اداره اموال آنها به «افراد باارزش خالص بالا High-net-worth individual» مشخص می شوند(HNWI). کسانی که دارای ثروتی بیش از 30میلیون دلار هستند توسط مؤسسات مشاوره مالی به «افراد باارزش خالص فوقالعاده بالا ultra-High-net-wotrh » مشخص میشوند (UHNWI). فقط کمی بیش از یک درصد از میلیونرها یعنی در سراسر جهان 250،000 نفر به این گروه UHNWI تعلق دارند.این برابر جمعیت یک شهردر هلند است و یا 3هزارم درصد از جمعیت بزرگسال جهان. اداره های مالی بزرگ مثل بلاک راکBlack Rock، او اس بی USB، و گلدمن زاکس Goldman Sachs در جستجوی ارتباط با این افراد خیلی ثروتمند هستند، تا اموال آنها را اداره کنند و آنرا افزایش دهندو خودشان از کارمزد اداره این اموال ثروتمند گردند. بر اساس گزارش ثروتمندان فوف العاده جهان World Ultra Wealth Report در سال 2017 تعداد 80،000 نفر که بسیار ثروتمند متعلق به گروه UHNWI هستند در ایالات متحده زندگی می کنند. [62]
در راس هرم ثروتمندترین افراد در نهایت میلیاردرها ایستاده اند. آنها از ثروتی بیش از 1000 میلیون دلار برخوردار هستند. بر اساس مجله اقتصادی ایالات متحده موسوم به فاربز Farbes در سال 2017 در سراسر جهان در حدود 2000 نفر میلیاردر وجود داشت. از میان آنها 540 آمریکایی، 250 میلیاردر چینی و 120 میلیاردر آلمانی. در هند 84 میلیاردر وجود داشت. در روسیه 77 میلیاردر و در سویس بر اساس این مجله 33 میلیارد. درایالات متحده آمریکا بیشتر از هز کشور دیگردنیا، میلیارد زندگی می کنند. 400 تن از ثروتمندترین میلیاردر های آمریکا با عکس و نامشان توسط فاربز هر ساله در یک لیست معرفی می شوند. در حال حاضر رئیس آمازون جف بزوس با داریایی بالغ بر 100 میلیارد دلار در مقام اول قرار دارد. بنا براین او ثروتمندترین مرد جهان است. در ردیف دوم این لیست صاحب مایکروساف بیل گیتس قرار دارد در رده سوم سرمایه گذار وارن بوفت میباشد و مارک زاکربرگ صاحب فیس بوک در مقام چهارم است. [63]
همچنین برادران چارلز و دیوید کخ در لیست فاربز جزو 10 نفر اول قرار دارند با دارایی بالغ بر هرکدام 50 میلیارد دلار. آنها با شبکه ارتباطاتشان در اتاقهای فکر، حمایت مالی از کرسی های دانشگاهی و علایق گروههایی مثل امریکن فور پراسپریتی Americans for Prosperity شناخته شده ترین مثالهایی هستند که چگونه میلیاردرها میتوانند بر سیاست تأثیر گذار باشند. برادران کخ به عنوان مثال برای مایک پنس که در زمان دونالد ترامپ به عنوان مشاور رئیس جمهور در کاخ سفید برگزیده شد، ملیونها دلار حمایت مالی اختصاص دادند. روزنامه سایت آنلاین ضمن انتقاد به تأثیر این دو میلیاردر نوشت « باند ثروتمندان بزرگ دولت را به تصرف خود درآوردند». همچنین دونالد ترامپ که در سال 2017 به کاخ سفید راه یافت خود یک میلیاردر است. مجله فاربز او را با دارایی برابر 3 میلیارد دلار در رده 259 ثروتمندترین آمریکایی ها قرار داد که این باعث رنجش ترامپ شد چون طبق نظر خودش میزان دارائیش بیش ازدو برابر آن است.[64]
پایان رؤیای آمریکایی
در حالی که 500 میلیاردر آمریکایی همواره ثروتمندتر می شوند، زیر ساختها در ایالات متحده از هم می پاشد، و جانبازان جنگ بر نیمکت پارکها می خوابند. نوام چامسکی آمریکایی میگوید «هر کس به اروپا، ژاپن و یا چین سفر کند، در بازگشت بلافاصله متوجه میشود که آمریکا در حال انقضا است و اغلب این احساس را دارد که به کشور به اصطلاح جهان سوم بازگشته است، زیرساختها ویرانه و سیستم سلامت کاملا در هم شکسته، سیستم آموزش در حالت ویرانه، هیچ چیز عمل نمیکند و همه اینها در کشوری استکه به طور باورنکردنی دارای امکانات است.» از آنجاکه ثروت در ایالات متحده به صورت شدیدی نابرابر تقسیم شده است، فقط خواسته ابرثروتمندان مورد توجه قرار می گیرد. قشر پایین و قشر متوسط در مقابل ابرثروتمندان به طور واضحی جمعیت بیشتری دارند ولی خودشان را بدون قدرت احساس می کنند. چون اعضای آنها نسبت به ابرثروتمندان خیلی بدتر آموزش دیده و سازمان دهی شدهاند برایشان میسر نیست که وضعیت بهم پاشیده و بی سروسامانشان را به صورت واضحی بیان دارند و به وسیله رفرم سیاسی آنرا بهبود بخشند. نوام چامسکی توجه میدهد که « این نتبجه وجود سالها پروپاگاند موثری است که به وسیله آن انسانها با وجود یک چنین واقعیتی بی عمل باقیمانده اند».[65]
اغلب برنامههایی که در خدمت قشر پایین است حذف میشود و قوانینی تصویب میشود که ابرثروتمندان را بازهم ثروتمندتر میکند. ابرثروتمندان همه نهادهایی را که با نا برابری اقتصادی و سیاسی جامعه مبارزه می کنند، تضعیف می کنند. مانند آموزش و بهداشت عمومی، کمکهای اجتماعی، بیمه های عمومی، یک سیستم مالیاتی عادلانه، کوپن مواد غذایی، وسایل حمل و نقل عمومی و زیر ساختها. همزمان ابرثروتمندان هر نهادی را که مردم ایالات متحده را به طور دائم زیر فشار میآورد را تقویت می کنند. از جمله این نهادها سیستم امنیت داخلی دولت و سیستمهای کنترل و نظارت، نظامی کردن پلیس، , وزارت امنیت داخلی و ارتش با شبکه جهانی از پایگاههای نظامی. روزنامهنگار آمریکایی کریس هدجز Chris Hedges انتقاد میکند که «برای ابرثروتمندان ارزش وجودی هرچیز برای نفع شخصی آنهاست. موجودیت انسان، نهادهای اجتماعی و طبیعت، کالاهایی هستند که برای منافع شخصی باید قربانی شوند تا جایی که فرسوده شوند و یا فرو بپاشند.» [66]
نوام چامسکی در 1982 در فیلادلفیا متولد شد و توانست دو شقه شدن آمریکا به فقیر و غنی را در طول زندگیش مشاهده کند. مدت طولانی انسانها از «رویای آمریکایی» الهام می گرفتند، یعنی امید به اینکه از ظرفشویی رستوران به میلیونر ارتقاء یابند. «رؤیای آمریکایی تأکید میکند» که حتی اگر در فقر متولد شده باشی با کار سخت می توانی به رفاه بالا برسی. منظور آنست که به این وسیله هرکس یک شغل با حقوق خوب پیدا کند میتواند یک خانه با یک اتومبیل بدست آورد و از پس هزینه تحصیلات بچه هایش بر آید. «رویای آمریکایی» چیزی بیش از این نیست. البته که امروزه از رؤیای آمریکایی دیگر چیزی باقی نمانده است. تحرک اجتماعی امروزه در آمریکا به طور واضحی از اروپا کمتر است. کسی که در آمریکا در یک خانواده فقیر متولد شود با احتمال بسیار بالایی فقیر باقی می ماند. داستان تبدیل شدن از ظرف شوی به میلیونر را دیگر فقط میتوانیم در سینِما و یا در فیلمهای آنلاین نتفلیکس شاهد باشیم. [67]
در بین چهار گروه بزرگ قومی در آمریکا، سیاهان و لاتین تباران به طور میانگین کمتر به دریافت مدرک تحصیلی موفق میشوند و به طور میانگین نسبت به سفید پوستان و آسیایی تبارها، بیشتر با فقر سروکار دارند. روزنامه نوی زوریخر سایتونگ در سال 2016 گزارش داد «البته که میلیونها از سفیدپوستان آمریکایی با تحصیلات بالا هم امروزه فقیر هستند. وضعیت قشر متوسط در آمریکا خراب شده است. این جدیداً به سوی سفیدهای با تحصیلات بالا هم آمده است. «داراییها به طور افزاینده ای در دست یک بخش کوچکی از قشر بالا متمرکز شده است». رسیدن به این قشر بالا برای بسیاری دیگر ممکن نیست. حتی برای زنان و مردان با تحصیحصیلات بالا هم دیگر این مشخص شده است که فرمول آمریکایی که بر مبنای آن هرکس میتواند موفق شود وقتی که فقط سخت کار کند، دیگر اعتبار ندارد». [68]
برای اینکه به این وضعیت ناهنجار موجود توجه داشته باشیم، در 2011 در نیویورک در جریان جنبش تخلیه وال استریت، تظاهر کنندگان به حوزه مالی منهتن هجوم بردند و توضیح دادند که « ما 99 درصد هستیم». جنبش تخلیه وال استریت، تأثیر قدرتمندانه یک درصد ثروتمندترین ها در برابر 99 درصد مردم آمریکا را برجسته ساخت و خواهان کنترل شدید بانکها و مؤسسات مالی بر سیاستگذاری و کم کردن تأثیر اقتصاد بر تصمیمات سیاسی شد. ولی از آنجا که 300،000 ابرثروتمند هم اقتصاد و هم سیاست را کنترل می کنند، هیچ چیز تغییر نکرد. لوئیس براندیس، قاضی دادگاه عالی ایالات متحده یک چیز عاقلانه ای را بیان کرد« ما می توانیم در این کشور یا دموکراسی و یا تمرکز ثروت در دست عدهای معدود را داشته باشیم، هردو اینها باهم ممکن نیست». [69]
ابرثروتمندان سیاست را تعیین می کنند
رئیس جمهور بالاترین فرمانده نیروهای نظامی ایالات متحده و در نتیجه به ظاهر قویترین مرد کشور است. رئیس جمهور جنگها را هدایت میکند و در مرکز توجه رسانهها و همچنین تاریخ نگاران قرار دارد. البته که پشت سر رئیس جمهور ابرثروتمندان سرنخ را در دست دارند و تصمیم میگیرند که اساساً چه کسی به کاخ سفید برود. انتخابات ریاست جمهوری آمریکا که هر چهار سال یک بار با هیاهوی زیاد و جنگ شدید بین دموکراتها و جمهوریخواه ها جریان می یابد، مردم فقط اجازه می یابند که از بین انتخاب ثروتمندان، به دلخواه یکی را برگزینند. هیچگاه کسی از قشر میانی و ابداً از قشر پایین، اگر از جانب ابرثروتمندان حمایت نشده باشد، نمی تواندبه عنوان رئیس جمهور انتخاب شود، چزا که این گروه از مردم امکانات مالی برای مبارزات انتخاباتی را ندارند. در پرسشهای اساسی به عنوان مثال مانند حمله به عراق در سال 2003، از مردم آمریکا رأی گیری نشد، و آرای آنها به حساب نیامد، چون در آمریکا دموکراسی مستقیم وجود ندارد. اینگونه تصمیمات فقط به عهده تنها رئیس جمهور به همراه شورای امنیت ملی و کنگره است و همیشه به طور تنگاتنگ بر وفق خواسته ابرثروتمندان، که هم کاخ سفید و هم کنگره را هدایت میکنند، می باشد.
رئیس جمهور قدیم آمریکا، جیمی کارتر، در 2015 تأیید کرد که در ایالات متحده ابرثروتمندان سرنخ قدرت را در دست دارند. « امروز آمریکا یک اولیگارشی است. رشوه سیاسی در این مورد تصمیم میگیرد که چه کسی کاندیدای ریاست جمهوری شود و به عنوان رئیس جمهور انتخاب شود.» کارتر اینچنین بیان داشت «و همین برای فرمانداران ایالتها هم معتبر است، همین طور سناتورها و نمایندگان کنگره.» ابرثروتمندان با کاربرد مالی تعیین میکنند که چه کسی رئیس جمهور شود و چه کسی به کنگره برود. همه کاندیداهای ریاست جمهوری باید حد اقل 300 میلیون دلار برای مبارزه انتخاباتی داشته باشند. اینرا جیمی کارتر در مصاحبه با خبرنگار تلویزیونی مشهور آمریکا، اپرا وینفری Oprah Winfrey مطرح ساخت. اینهمه پول را افراد از قشر میانی و یا قشر پایین هرگز نخواهند توانست جمع آوری کنند. نه تنها کاخ سفید، بلکه سنا با 100 نماینده، و همچنین مجلس نمایندگان با 435 نماینده اش، تقریباً به طور کامل در دستان ابرثروتمندان می باشد. ازاین نظر بین دموکراتها و جمهوریخواه ها تفاوتی نیست. و یک حزب سومی که تأثیر گذار باشد، در ایالات متحده آمریکا وجود ندارد. «صاحبان مقام، چه دموکراتها و یا جمهوریخواهان، این جریان پول بی حد را به عنوان منافع بزرگی برای خودشان می بینند. هرکس که در کنگره نشست، این نفوذ خودش را خیلی گران می فروشد.» کارتر توضیح میدهد « ما اکنون یک الیگارشی شدهایم به جای آنکه یک دموکراسی باشیم. و من فکر میکنم که این بزرگترین زیان برای اساس قومیت و استاندارد اخلاقی سیستم سیاسی آمریکا ست که من در تمام طول عمرم دیده ام.»[70]
چنین گفتههایی را در رسانههای آمریکایی به ندرت می شنویم. این شایسته است که اپرا وینفری با یک ثروتی که تخمین زده میشود بالغ بر 3 میلیارد دلار باشد که خودش به ابرثروتمندان تعلق دارد، انتقاد کارتر را در تلویزیون خودش پخش کرد. چونکه این گفته کاملاً شفاف و مهم است که کارتر به عنوان رئیس جمهور قبل جریانات ساسی در آمریکا را دقیق می شناسد. و چون او دیگر در سر کار نیست به عنوان یک بازنشسته او میتواند عقاید خودش را اعلان کند. در رسانههای آلمانی زبان اصلی در اروپا ولی این تحلیل کارتر نادیده انگاشته شد. در رسانههای هدایتکننده مانند آ ار دی ARD، زد دی اف ZDF، او ار اف ORF، اشپیگل Spiegel، زود دویچه سایتونگ Süd deutsche Zeitungو نوی زوریخر سایتونگ Neue Züricher Zeitung ، همچنان ایالات متحده را به عنوان دموکراسی نام میبرند و نه به عنوان الیگارشی، به این طریق حاکمیت عملی 300،000 ابرثروتمند پوشیده می شود.
بنگاههای بزرگ آمریکایی مانند کنسرن اسلحه سازی لاکههید مارتین Lockheed Martin، کنسرن نفتی اکسون موبیل ExxonMobil، تاجر آنلاین آمازون Amazon، بانک سرمایهگذاری گلدن زاکس Golden Sachs و یا بنگاه مدیریت سرمایهگذاری بلاک راک Black Rock، تعداد زیادی لابی را به خدمت میگیرند تا علائق ابرثروتمندان که با علایق بنگاههای بزرگ آمریکایی هم پوشانی دارند را اعمال کنند. اتحادیه های ضعیف کارگری آمریکا و کانونهای محافظ محیط زیست در برابر آنها ناتوان هستند. دانشمند علوم سیاسی آمریکایی لی دروتمن Lee Drutman که در دانشگاه هاپکینز تدریس میکند توضیح میدهد که «برخی بنگاههای بزرگ آمریکایی بیش از 1000 لابی را به کار مشغول کردهاند و این به آنها امکان میدهد که همه جا و در هر لحظه حاضر باشند. بنگاهها هر سال بیش از 2،6 میلیارد دلاربرای به کار گیری لابیها استعلام می کنند. «به ازای هر یک دلاری که اتحادیه ها رسما برای دفاع از علائقشان هزینه می کنند، بنگاههای بزرگ و اتحادیه هایشان به طور میانگین 34 دلار هزینه می کنند.»[71]
گهگداری نمایندگانی برای مجلس نمایندگان انتخاب میشوند که از خدمت به ابرثرتمندان امتناع می کنند. آلکساندر اوکازیو کورتس از ایالت یویورک از جمله این سیاستمداران با جرات به حساب می آید. در ژانویه 2019 او در سن 29 سالگی به عنوان جوانترین نماینده به مجلس نمایندگان راه یافت. « ما سیستمی داریم که از اساس خراب است» این انتقادی است که آلکساندر اوکازیو کورتس در نشست کمیته کنگره برای کنترل و رفرم واشنگتن بیان کرد. هر کس میخواهد رئیس جمهور شود باید مبارزات انتخاباتی خودش را مورد حمایت مالی شرکتهای نفتی و صنایع دارویی قرار دهد، و بعد به محض اینکه به کاخ سفید وارد شد، قوانین را بر طبق نظر شرکتهای نفتی و صنایع دارویی تنظیم کند. به این وسیله ایالات متحده آمریکا در دست کنسرنها و صاحبان آنها،یعنی ابرثرتمندان می باشد. [72]
در کشور من سوئیس، ابرثرتمندان کشورهای گوناگون هز ساله در جریان مجمع جهانی اقتصاد WEF در داووس یکدیگر را ملاقات می کنندو با سیاستمداران با نفوذ و هدایت کنندگان اقتصادی به بحث و گفتگو می نشینند. در ژانویه 2015 اقتصاددان آمریکایی نوریل روبینی Nouriel Roubini از مدرسه ستاره نیویورک برای بیزنس ، در برابر بلومبرگ روشن ساخت که ایالات متحده به یک پلوتوکراتی Plutokratie یعنی حاکمیت ثروتمندان تبدیل شده است. دره میان فقر و ثروت در آمریکا همواره بزرگتر می شود، و بدینوسیله روبینی شکایت از این داشت که « بالاخره در یک دموکراسی باید قواعد وجود داشته باشد: «هر شهروند دارای حق رأی یک رأی دارد» البته که قدرت ابرثرتمندان در ایالات متحده به آنجا میرسد که اینها اکنون افسار قدرت را در دست دارند و با وسیله لابی ها و نمایندگانشان در پارلمان قانونگذاری را به اختیار خودشان تنظیم می کنند. این اقتصاد دان به تندی انتقاد میکند که « وقتی در این مورد تعمق شود، به این نتیچه میرسد که ایالات متحده آمریکا اکنون یک سیستم فساد قانونمند دارد. هرکس پول بیشتر دارد از کسی که پول کمتری دارد تأثیر بیشتری دارد. ما یک دموکراسی واقعی در آمریکا نداریم، بلکه یک پلوتوکراتی داریم.» [73]
رأی دهندگان آمریکایی هیچ تأثیری بر سیاست ندارند
تحقیقات علمی این گفته روبینی را تأیید می کند. در آوریل 2014 بی بی سی بر اساس تحقیقات دانشگاه پرینستون گزارش داد که آمریکا یک اولیگارشی است و دیگر یک دموکراسی نیست. در رسانههای اروپایی، این یکی از معدود گزارشاتی است که ایالات متحده آمریکا را صریحاً به عنوان یک الیگارشی مشخص نموده است. بی بی سی به درستی روشن ساخت که « آمریکا به وسیله ثروتمندترین و قدرتمند ترین نخبگان، تحت حاکمیت در آمده است». نویسندگان این پژوهش دانشگاه پرینستون، پروفسور مارتین گیلنز Martin Gilens و بنیامین پیج Benjamin Page موقعیت در ایالات متحده را خیلی سیستماتیک مورد تحقیق قرار دادند. آنها در یک بازه زمانی دو دهه ای ( از سال 1981 تا 2002 )برای این تحقیق، با انجام پرسشنامه های رسمی نظر شهروندان آمریکایی را برای مجموع 1779 پرسش مشخص جمع آوری کرده و به صورت مستند ثبت کردند. برای هر یک از پرسشهای مشخص، گیلنز و پیج می تواننستند تعیین کنند که آیا بیشتر شهروندان آمریکا موافق آن و یا مخالف آن بودند. علاوه بر آن تحقیق کنندگان این سئوال را هم مطرح میکردند که پاسخ دهندگان میزان درآمدشان را مشخص کنند، یعنی به چه طبقه اجتماعی تعلق دارند. این دادهها را با تصمیمات عملی سیاستمداران آمریکا مورد مقایسه قرار دادند و دریافتند که تصمیمات سیاستمداران ابداً با خواسته توده مردم مطابقت ندارد و خواستههای قشر پایین و قشر متوسط کلاً نادیده گرفته شده است. [74]
«خواسته آمریکائیهای متوسط به مقدار بسیار کم، تقریباً هیچ و از نظر آماری به صورت غیر قابل توجهی تاثیربر سیاست دارد.» اینرا پژوهشگران دانشگاه پرینستون دریافتند. گیلنز و پیج بیان میکنند که «بنابراین نمیتوان از حاکمیت ملت سخن گفت». نتایج تحقیقاتمان نشان میدهد که در آمریکا اکثریت حکومت نمی کند- لااقل نه به آنصورت که عملاً بر تصمیم گیری های ساسی تأثیری داشته باشند. وقتی عقیده اکثریت شهروندان در مواردی با عقیده نخبگان اقتصادی و لابیهای سازمان یافته متفاوت باشد، در این موارد قاعدتاً عقیده اکثریت بازنده هستند. «این ابرثرتمندان و لابیهای آنها هستند که درآمریکا در مورد سیاست تصمیم می گیرند» تحقیقات ما در آخر به این نتیجه رسید که تأثیر کم اکثریت آمریکائیها در تصمیم گیریها باعث سقوط دولت ما میشود. گیلنز و پیج می گویند، ما آمریکائیها با شاخص های زیادی نشان میدهیم که مبین سیستم دموکراسی است. مانند انتخابات مکرر، آزادی بحث و آزادی اجتماعات و یک حق انتخاب گسترده، « ولی ما معتقدیم که وقتی سیاست توسط سازمانهای اقتصادی قدرتمند و یک تعداد کمی آمریکائیهای بسیار ثروتمند تحت سلطه باشد، دیگر ادعای اینکه آمریکا یک دموکراسی باشد، به طور واقعی در خطر قرار می گیرد» [75]
به خاطر اینکه آزادی بیان در آمریکا تضمین شده است، پس به طور رسمی این امکان وجود دارد منتقدین ابرثرتمندان نیز نظراتشان بیان گردد حتی اگر در رسانههای اصلی با برد وسیع این نظرات را تکذیب کنند. اریک سویزه Eric Zuesse تاریخدان آمریکایی به طور مشخصی ابراز تأسف میکند که ایالات متحده به یک الیگارشی تغییر حالت داده و این تحول را به شدت مورد انتقاد قرار می دهد. سویزه در یک روزنامه کوچک به نام کنترپونچ می گوید«دموکراسی آمریکایی فقط یک گیجی گول زننده است. فرقی نمیکند که چگونه اولگارشها، یعنی آنهایی که حکومت میکنند و رسانهها را تحت کنترل دارند، اینرا به طور واژگونه بنمایانند. به عبارت دیگر ایالات متحده دقیقاً مانند روسیه و بسیاری دیگر دموکراسی های انتخاباتی مبهم می باشد. ما قبلاً الیگارشی نبودیم ولی حالا ما یک الیگارشی هستیم» [76]
وجود تفاوت بزرگی بین ثروت و فقر فقط منحصر به ایالات متحده نیست، بلکه در خیلی از کشورها، همچنین در چین هم این تفاوت وجود دارد. آیا در قرن 21 این امکان وجود دارد که یک دنیای عادلانه تری را بنا کنیم؟ این لااقل قابل فکر کردن است، و بسیاری از انسانهای فعال تلاششان را بر روی این هدف متمرکز میکنند. افراد به تناسب آگاهی شان همزیستی با یکدیگر را شکل می دهند. نویسنده آلمانی صاحب کتابهای پرفروش که در کانادا زندگی میکند به نام اکهارد توله Eckhart Tolle توضیح میدهد که «نیازهای اساسی همه انسانهای کره زمین برای غذا، آب، مسکن و لباس میتواند تأمین شود، وقتی که دیوانگان طمع کار، برای فزون خواهی ، طمع خودخواهانه برای چنین بی تعادلی در توزیع منابع را نداشته باشند. این قطعی است که برای صلح در دنیا باید بر این شیوه ی توجه به افراد و شناسایی آنها بر حسب خودخواهی و طمعشان، غلبه شود.» [77]
قسمت اول
----------------------------------------
48- Noam chomsky: Requiem für den amerikanischen Traum. Die 10 Prinzipien der Konzentration von Reichtum und Macht (Ullstein 2019), S. 10 und 162
49- Feffrey Winters und Benjamin Page: Oligarchy in the United States? Perspektives on Politics, 7(04)m -dezenber 2009, S. 738 und 741.
50- Stephen Kinzer: Putsch! Zur Geschichte des amerikanischen Imperialismus (Verlag Eichhorn 2007), S. 9.
51- Peter Philips: Exposing the Gglobal Power Elite (Seven Stories Press 2018)
52- Peter Phillips: Exposing the Giants: The Global Power Elite. Global Research, 30.August 2018.
53- Jürgen Todenhpfer: Die Welt-Eroberer. Rubikon, 14. März 2019. Siehe auch: Jprgen Todenhäfer: Die große Heuchelei. Wie Politik und Medien unsere Wrte verraten (Propyläen 2019).
54- Jeffrey Winters und Benjamin Page: Oligarchy in the United States, S. 735 un 736.
55- Andreas von Bülow: Im Namen des Staates. CIA, BND und die kriminellen Machenschaftender Gehimdienste (Piper 2003).
56- Kim Bode: Millionen sind in den USA auf Gratis-Essen angewiesen. NZZ am Sonntag, 24. August 2014. Sowie: Thorsten Schrpder: Auf Kosten der Armen. Zeit online, 21. Mai 2018.
57- Martin Greive: Essensmarken. Trauriges Hunger-Schauspiel in US-Supermärkten. Die Welt, 9. Juni 2012.
58- Martin Ggreive: Essensmarken. Die Welt, 9. Juni 2012.
59- Angus Deaton: The US Can No Longer Hide From Its Deep Poverry Problem. New York Times, 24. Januar 2018.
60- Board of Bovernors of the Federal Reserve System: Report on the Economie Well-Being of U.S. Households in 2017, Mai 2018, S. 2 und 3.
61- Capgemini. World Wealth Report 2018, Juni 2019, S. 11.
62- Wealth X. World Ultra Wealth Report 2018, S. 16.
63- 2018 Forges 400. The Definitive Ranking of the Wealthiest Americans, 3. Oktober 2018.
64- Kerstin Kohlenberg: Geld stinkt nicht, es regiert, eit Online, 7. Juni 2017.
65- Noam Chomsky: Requiem (Ullstein 2019), S. 91.
66- Chris Hedges: Der Wahnsinn der Milliardäre. Rubikon, 10. November 2018.
67- Noam Chomsky: Requiem (Ullstein 2019), S. 11.
68- Andreas Mink: Am Ende aller Träme. NZZ am Sonntag, 4. September 2016.
69- Martin Gilens: Affluence and Influence. Economic Inequality and Political Power in America. ( Princeton Unversity Press 2014) Introduction.
70- Jimmy Carter on whether he could be president today:“Absolutely not“. Optah Winfrey Network (OWN), 22.September 2015. Sowie: Rrich Zuesse: Jimmy Carter is Correct That the US is no Longer a Democracy. Huffpost, 3. August 2015.
71- Lee Drutman: How Corporate Lobbyists Conquered American Democracy. The Alantic, 20. April 2015
72- Carolin wollschied: Alexandria Ocasio-Cortes: „ Wir haben ein System, das grundlegend kaputt ist.“ Frakturter Allgemeine Zeitung, 8. Februar 2019.
73- YouTube: Davos 2015: Nouriel Roubini says Income Inequalit Create U.S. Plutocracy. 21.Januar 2015.
74- Study: UY is an oligarchy, not a democracy, BBC News, 17. April 2014
75- Martin Cilens und Benjamin Page: Tsting Theories of American Polities, Elites, Interest Groups, and Citizens, Publiziert in: Perspectives on Polities, Volume 12, Issue 3, September 2014, S. 564-581. Siehe vor allem S. 575, 576. Siehe auch: Martin Gilens: Affluence and Influence. Economic Inequality and Political Power in America (Princeton University Press 2014).
76- Eric Zuesse: The Contradichions of the American Electorate, Counterpunch, 15. April 2014.
77- Eckhart Tolle: Eine neue Erde (Arkana 2005), S. 57.
انتشار مطلب فوق فقط با ذکر نام ماخذ مجاز است.